سیره عملی
گمنامی اولیاء
× قم، خيابان دور شهر، كوچه صدوق، خانهاى پر از سكوت و انتظار، بدون صدا و شكوِه، شخصيتى در انزوا و خلوت و دور از هيا و هوى، مريض احوال؛ به ذكر قلبى مشغول و با جانش با حضرت جانان نجوا مىكرد. الآن (1389 شمسى) يازده سال از رحلت آن جناب مىگذرد. آنوقت كه حيات داشت، گمنام و دور از شهرت و رياست بود. دورى از مرقد حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام برايش بزرگترين ناراحتى بود. مداواى خود را در رفتن به نجف و بهترين آرزوى خود مىدانست.
كسى كه به تمام معنى اهل دل باشد، نبود و آنانى كه به اهل معنى اشتهار داشتند به تدريس و افتا و تعليم علوم مشغول بودند. حتى يكى از عرفاى مشهور قم به منزل استاد آمد، به ايشان گفت: «خوب است تدريس كنيد»!!
در واقع آن عارف حال خودش را بيان مىكرد و واقعاً حال ايشان را با دارا بودن آن همه امراض، درك نمىكرد. آخر همه او را نمىشناختند، تازه اين آقا هم نمىداند او در عشق و فراق مىسوزد و حامل بلاهاى بسيار است و در امتحان، محبوب در منظر اوست!!
هركه در اين راه مقرّبتر است
جام بلا بيشترش مىدهند در حديث قدسى وارد شده كه خداوند فرمود: «أوليايى تَحتَ قبايى لا يَعرفُهُم غيرى. اولياى من زير قبّه (چتر، سقف) من هستند. آنان را غير من كسى نمىشناسد.»
چون اهل دنيا در دنيا مستغرقاند و غافل از حقايق، خداوند از غيرتى كه بر اولياى خود دارد، ايشان را از نامحرمان حفظ نموده تا شناخته نشوند و آنان در حريم قرب وصال، به اُنس و نجوا و ملازمت به او مشغول هستند. (مژ: ص 69 و 68)
تبیين روش عملى
× از مسائل مهم، توضيح و تبيين طريق و سيره عملى استاد است. لكن براى خوانندگان اين كتاب، بعضى از آنها را به نحو اختصار اشاره مىكنيم تا آشنايى مختصرى پيدا كنند.
الف: بايد مجاهدت كرد و با تنبلى كسى به جايى نمىرسد.
ب: ذكر و فكر با دستور استاد حاذق، سريعتر و بهتر پيش مىرود.
ج: از اعمالى كه جنبه تسخير جنّ و امثال اينها را دارد، بايد پرهيز كرد.
د: دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است.
ه: نفى خواطر با ذكر و فكر بايد باشد تا شيطان نفوذ نكند.
و: تأثير اذكار طبق روايات تا يك سال مثمر ثمر خواهد بود.
ز: علم و دانش نه به حدّ افراط كه غرور بياورد و نه به حدّ تفريط كه منجر به جهل شود، ضرورى است.
ح: شبزندهدارى و سحرها بيدار بودن بهتر از وقتهاى ديگر است.
ط: داشتن استاد براى سالك ضرورى مىباشد.
ى: توسّلات و ادعيه زاد هميشگى سالكان است.
ك: كسى كه هم خدا و هم خرما را مىخواهد، ترقّى نمىكند.
ل: خواندن قرآن و ختم آن و بعضى سورهها و آيات به اعداد معيّن لازمه راه است.
م: مراقبه نفس از واجبات است.
ن: افراد ناموفّق يا با شرايط همراه نيستند، يا تلوّن دارند كه عرفا شخص متلوّن را نمىپذيرند و يا اينان حالت حضور ندارند.
س: از مدعيان و كسانى كه از اين راه دكانى باز مىكنند، بايد پرهيز كرد. (آ: ص 53 و 54)
وساطت و شفاعت
× اهل دانشى از ايران در نجف مشغول تحصيل بود كه بعداً به مدارج علمى بالايى نائل شد. كسى از طايفه نسوان از قبيلهاى خاص بعضى روزها براى ايشان شير مىآورد. روزى طبق هر روز كه شير آورد، او تقاضاى متعه كرد. آن زن بسيار ناراحت شد و به قبيله خود خبر داد. آنان قصد كردند ضربهاى مهلك و سنگين بر او وارد كنند. استاد فرمود: «من وساطت و شفاعت نزد آن قبيله كردم و آنان عقبنشينى كردند و آبروى آن اهل دانش حفظ شد». (مژ: ص 32)
اختلاف عشايرى
× اگر اختلافى بين بچهها در خانه بود با دلى باز مىنشستند و ارشاد مىكردند. اختلاف خودمان كه هيچ، حتى اختلاف عشايرى را من ديدم كه حل مىكردند. اختلاف عشايرى مثلاً اين بود كه 20 نفر از اين قبيله و 20 نفر از آن قبيله بر سر كشته شدن يك نفر اختلاف داشتند، اين اختلافها را حل مىكردند، با ابهتى كه داشت و احترامى كه برايشان قائل بودند، به شكل عشايرى حل مىكرد. (مى: ص 44)
وهابيت نه دولت
× شيخى از ارادتمندان استاد، اهل عربستان بود كه در نجف اشرف با ايشان رفاقت داشت و معمولاً سالى يكبار يا بيشتر به خاطر خويشاوندى و زيارت به ايران مىآمد و به ديدار استاد نائل مىشد. وى امام جماعت يكى از مناطق شيعهنشين عربستان بود.
بنده در حضور استاد از او سؤال كردم: «آيا دولت عربستان براى حجّاج ايرانى محدوديت ايجاد مىكند و در زيارت كردن قبر پيامبر و ائمهعليه السلام بقيع و همراه داشتن مفاتيحالجنان و مانند اينها اشكال تراشى مىكند»؟!
ايشان گفت: «خير! اين مسائل را آخوندهاى وهّابى دستور مىدهند و نقش بسزايى در ممنوعيت زّوار دارند».
حضرت استاد چون اصلاً مكه و مدينه نرفته بودند؛ مطالب آن دوست را فقط گوش مىدادند. (مژ: ص 38)
كفش بر سر
× جوانى كه هيچ آشنايى به حال عرفا نداشت، براى خريدن كتاب به كتابفروشى مىرود و در ضمن، صحبت از آقاى كشميرى مىشود. او مىگويد: «فاميل من از زبان كسى كه به منزل آقاى كشميرى رفت و آمد مىكند، گفته است: كسى منزل ايشان آمد و آقا از او عصبانى شد و كفش را بر سر آن شخص زد!!»
در توضيح اين مطلب مىگوييم: كدام عالم كفش بر سر سائل زده است؟! تا چه رسد به مجتهد عارفى همانند استاد!
ما در صفحه 26 ميناگردل قضيهاى را نوشتيم كه كسى در منزل استاد آمد و تقاضاى بىموردى كرد و استاد در خانه را بست و اجازه سؤال بىمورد ديگر را به او نداد.
در ضمن همان شخص به دوستانش گفت: «آقاى كشميرى بدون علّت اينكار را نكرده. حتماً در آن روز من گناهى كرده بودم و ايشان فهميد و در را به رويم بست»!! (مژ: ص 44)
اصرار در دعوتها
× نزديك ظهر بود كه براى ديدار استاد به منزلشان رفتم. ديدم كه استاد درون ماشين شخصى از اهل دانش از خانواده يكى از بزرگان حوزه نشسته و صاحب ماشين به منزل استاد رفته است.
عرض كردم: «كجا تشريف مىبريد»؟
فرمود: «منزل فلانى. مرا براى ناهار به منزلش مىبرد ولى ميل باطنى ندارم».
همان لحظه صاحب ماشين با همسر استاد آمدند و سوار شدند و استاد را به طرف منزل خود بردند.
× چند نمونه از اين دعوتها اتفاقاً انجام مىگرفت كه ميل باطنى استاد نبود و اصرار سبب مىشد كه قبول كند. بعضىها هم با استاد عكس مىگرفتند با اين كه تناسبى از نظر سلوكى و عرفانى با استاد نداشتند و عكس را دليل بر بزرگى خود جلوه مىنمودند، ولى استاد مدارا و مماشات مىكرد و براى عكس گرفتن ممانعت نمىنمود!! (مژ: ص 58)
درد را مىكشيد
× نقل شده كه عارف باللَّه آخوند كاشى اواخر عمر مريض شد. عارف ربّانى آقا محمّد بيدآبادى براى مداواى ايشان نوشت كه 202 مرتبه به عدد «ربّ» اين آيه را بخواند:
«رَبّ أَنّى مَسَّنِىَ الضُّر و أنتَ أرحَمُ الرّاحمين. يعنى ايّوب آنگاه كه پروردگارش را خواند كه به من گزند (رنج) رسيده است و تو بخشايندهترين بخشايندگانى، پس او را پاسخ گفتيم و گزندى كه به وى بود را از او زدوديم». (در آيه ربّه دارد)
آخوند كاشى اين دستورالعمل را ديد گفت:
«دواى من همين است».
× بنده عرض مىكنم در طول بيش از ده سال به خاطر امراض مختلف و سكته، حضرت استاد بيمار بود و خود براى بيماران نسخه مىپيچيد و دستورالعمل مىداد، حتى يكبار از ايشان نشنيدم كه بفرمايد براى بيماريم دعا كنيد يا ختمى بگيريد. (مژ: ص 75)
شما ذكر نمىخواهيد
× يكى از بازارىهايى كه ميانسال بود، گاهگاه نزد استاد مىآمد. يكبار عرض كرد: آقا به ما ذكر بدهيد! فرمود: شما ذكر نمىخواهيد ! (چرا كه مقتضى بايد موجود و مانع مفقود باشد تا آثار آن پيدا شود ) عرض كرد: براى رزق چيزى بدهيد! ايشان اين آيه «اليس اللَّه بكاف عبده» را به عدد مختصر دادند. (صح: ص 157)
بازگرداندن
× اوايلى كه استاد از عراق به ايران آمد، در قم ساكن شد و گاهى به تهران منزل فرزندان خود مىرفت. شاگردى گفت: «با ماشين خودم از تهران به طرف قم به راه افتادم. چون به بهشت زهرا رسيدم يك مرتبه به دلم افتاد كه به منزل فرزند استاد بروم. شايد ايشان بخواهد به قم بيايد. پس به طرف منزل فرزندشان رفتم. چون رسيدم در زدم و با تعجب ديدم استاد آماده رفتن به قم مىباشد و ساكش را نيز در دست دارد. فهميدم كه اين از تصرّف ايشان بود كه مرا برگرداند». (مژ: ص 85 و 84)
پيادهروى
× حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه نجف، سرگرم مجاهدات بودند. روزى فرمودند: گاهى از نجف تا به كوفه يك فرسخ راه بيابان بود، پياده مىرفتم «و به خاطر ترك اكل حيوانى براى تمرين و تهذيب نفس» كمى خرماى خشك و بادام مىگرفتم و هسته خرما را بيرون مىآوردم و مشغول اوراد مىشدم. گاهى به طرف مسجد سهله پياده مىرفتم.
مىفرمودند: اعراض از خلق و دورى از اشتغالات در ايام مجاهدات لازم است؛ و يكى از آنها بيابان خداست (كه كسى نيست) آن هم از نجف به كوفه يك صفا و روحانيت خاص خودش را داشت. چندين سفر پياده از نجف تا به كربلا رفتم (كه حدوداً 90 كيلومتر مىباشد) (صح: ص 144)
انفاق در عيد فطر
× جدّ استاد آية الله سيد حسن كشميرى مرجع و عارف ساكن كربلا بود و امامت حرم امام حسينعليه السلام را به عهده داشتند؛ و عكسى از امامت جدّشان در منزل استاد بود. بعد از آقا سيد حسن، فرزندشان آقا سيد مصطفى، عموى استاد، امامت داشتند بعد از وفات عمو حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه علميه نجف كه به كربلا مىرفتند، امامت مىكردند. روز عيد فطرى، به قدرى در نماز عيد استاد جمعيت بود كه بيش از بيست مكبر دعاى قنوت را تكرار مىكردند، چون آن زمان بلندگو نبود.
بعد از نماز عيد، آنقدر شيرينى و سيگار و امثال اينها آوردند كه حساب نداشت، و جناب استاد آنها را انفاق كردند. (صح: ص 147)
مدارا و مماشات
× منزل حضرت استاد، محل رفت و آمد افراد مختلف بود؛ و از جاهاى دور و نزديك - با محدوديت خاص - براى مشكلات دنيائى يا آخرتى مىآمدند. افرادى هم كه بيشتر اوقات نزد ايشان مىآمدند و يا استاد منزلشان براى دعوت مىرفتند يكسان نبودند.
از اين جهت به هركس به اندازه حالات و مجاهدات نظر داشتند. به بعضى عنايت عام، و به بعضى عنايت خاص
با افراد زيادى مدارا و مماشات مىكردند؛ نه اينكه آنان توانستند از استاد استفاده كنند و رشد نمايند اين سبك و سيره در بعضى شاگردان سيدعلى آقا قاضى هم ديده شد كه تا آخر عمر از توحيد سر در نياوردند.!!
روزى آقايى كه گاهى از شهرستان مىآمد و سمتى هم داشت و از امام زمان و ذكر و عرفان هم صحبت مىكرد، درب خانه استاد را زد.
فرمودند: كيست؟ عرض شد: فلان آقاست، فرمود: آخ، حالش را ندارم.!! وقتى از علت آن سؤال شد، به تلوّن شخص اشاره كردند. پس آمدن و نشستن افراد دليل بزرگى واردين نبوده، بلكه استاد همانند جدش مدارا مىكردند.
چون از بعضى افراد از نظر معنوى سؤال مىشد - چه آنكه بعضىها تعريف از آنان مىكردند - مىفرمودند: اهل بهشت است؛ اين جواب عمومى بود كه نوعاً براى عدم توضيح مىفرمودند.
البته اصطلاحاتى هم داشتند كه گاهى به كار مىبستند مثلاً فلان شخص: باوفاست، به درد ذكر نمىخورد، تويش مشغول است، معركه است، حرف مىزند اما عمل نمىكند، تنبل است و مانند اينها.(صح: ص 141)
تصرف در چشم
× آقاى تاكى گفت: شبى از شبها در نجف اشرف در حالىكه سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت اميرالمؤمنين ردّ مىشدم.
در اين هنگام ديدم آيتاللَّه كشميرى در كنار صحن تنها نشستهاند، با ديدن ايشان مردّد شدم كه اگر خدمت ايشان بروم وقت مىگذرد، و اگر نروم شايد اسائه ادب باشد.
در اين فكر بودم، لحظهاى نگذشت، چون دوباره نگاه كردم كسى را نديدم و گويى اصلاً آنجا نبوده است.
يكى از تلامذه از حضرت استاد در اينباره سؤال كرد كه كيفيت اين قضيه چطور بوده است؟
ايشان فرمودند: از كنار ضريح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال كسى را نداشتم. ايشان را ديدم، توجهى كردم تا از جلو چشم او محو شوم، او براى بار دوم مرا نديد. (صح: ص 190)
سبك جواب دادن
× نوعاً استاد به خاطر كسالت جسمانى جوابها را مختصر مىدادند و گاهى به يك كلمه و يا يك جمله بسنده مىكردند و گاهى هم به خاطر عدم صلاحيت طرف از باب (تجاهل عارف) مىفرمودند: «نمىدانم». (آ: ص 56)
× در مقام اقناع شخص به يك جمله، مانند «تقوا بورزيد، مراقبه داشته باشيد» دهها جواب مشكلات نفسى و غيره را مىدادند و زبال حالش اين بود: «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است». (آ: ص 57)
سيره نبوى و علوى
× روزى شخصى از اقوام مادرى استاد از تهران به قم و منزل استاد آمد. ايشان با او به محبت برخورد كرد و بعد او را به بنده معرفى كرد كه از اقوام است.
بعداً متوجه شدم آن آقا يكى از بستگان استاد را طلاق داده است و قاعده عرفى بايد بنا بر عدم توجه باشد؛ امّا استاد با روى خوش با او برخورد كرده و به خاطر متاركه، از صله ارحام و اتّصال خويشى كم نكرده و اين برخورد از مصاديق و نمونههاى سيره نبوى و علوى استاد است. (مژ: ص 47)
آخ، حالش را ندارم
× روزى در خانه استاد زده شد، و چون در خانه نيمه باز بود، در زننده را ديدم. استاد پرسيدند: چه كسى است؟ عرض كردم: فلان كس است (اهل علمى كه داراى منصب بود) فرمود: آخ، حالش را ندارم. پس آن شخص وارد اتاق شد و صحبتهائى كرد و استاد ساكت بود، و سپس رفت.
مدتى گذشت و روزى عرض كردم: آيا دفتر يادداشتى داريد فرمود:
آرى دارم ولى چيزى توى آن نوشته نيست و آن را به بنده دادند. نگاه كردم، ديدم چيزى تويش نوشته نيست غير از چند چيز كوتاه، و صفحهاى هم ذكرى به دعا به خط همين شخص نوشته شده بود و در پايين آن ذكر، نام و فاميلى خود را نوشته بود. تعجبم زياد شد كه چطور دانى براى عالى ذكر مىنويسد، مثل اين مىماند كه ليوان آبى كسى ببرد و درون دريا بريزد؛ با اينكه خودش گرفتار منصب است و بعد از بيست سال از كارش معزول شد ؛ تو خود حديث مفصل بخوان از اين مطالب و وقايع كه در دوران 19 ساله زندگى استاد در ايران اتفاق افتاد. (مى: ص 95 و 96)
ميل باطنى
× روزى قبل از ظهر به منزل استاد رفتم و ديدم ايشان درون ماشين كسى نشسته است. و دعوتكننده درون منزل استاد منتظر همسر ايشان است. عرض كردم جائى تشريف مىبريد؟ فرمودند: اين شخص (فرزند يكى از مراجع) مرا براى ناهار به منزلش مىبرد اصلاً حالش را ندارم.
چون آن دعوتكننده اصرار بسيار كرد و مدتى كوتاه هم ذكر مىگفت و بعد رها كرد، با اينكه ميل باطنى نداشتند اما در ظاهر مجبور مىشدند كه بروند، اللَّهاكبر! (مى: ص 94 و 95)
تعريف از خود
× در زمانى كه حضرت استاد در بسط بودند، قبل از سال 1364 و قبل از سكته قلبى، گاهى مطالبى از خود و از عرفاى وارسته را به توصيف و تعاريف بيان مىكردند شخصى از اهل دانش كه به يكى از مناصب بلند مرتبه رسيده، آنوقت چند بار خدمت استاد مىرسيد. تا اينكه ديگر خبرى از او نشد؛ از اقوامش بعدها درباره او سؤال كردم، فاميل او گفتند: او مىگويد: آقاى كشميرى از خودش تعريف مىكند ديگر نرفتم. آرى! نرفتن همان و در منصب رياست گير كردن همان! اين را بدانيد عرفاى واقعى در كلماتشان به اشاره و كنايه بسيار مطالب دارند، گاهى از گفتن بعضى مطالب مىخواهند بفهمانند كه دارند راه را بر فردى كه قابل نيست مغشوش مىكنند تا ديگر آنجا نيايد و مزاحم نشود. (مى: ص 99)
صيغه عقد دائم يكبار
× برادر مرحوم آيةاللَّه بهاءالدينى همسايه استاد بود. روزى منزل ايشان آمد و تقاضاى خواندن عقد دائم را براى پسرش نمود. استاد قبول كرد. طرف ايجاب را خودشان و طرف قبول را به بنده واگذارد.
استاد ايجاب را خواند و بنده در اداى طرف قبول به خاطر اُبهّت استاد هول كردم. ايشان دوباره ايجاب را خواندند و بنده طرف قبول را خواندم.
سيره ايشان يكبار خواندن عقد به قصد انشا بوده و در صيغه عقد دائمى كه با مرحوم آيتاللَّه ستوده براى دخترى از اهل علم خواندند هم، يكبار ادا كردند. (مژ: ص 51)
عكس نگرفت
× ايشان با عكس گرفتن مخالف نبودند ولى وقتى جمعى نشسته بودند و آقاى كشميرى را دعوت مىكردند كه در آن جمع تشريف بياوريد. در مجلس تقاضاى عكس گرفتن از ايشان كردند ولى استاد اين روايت را خواندند كه «اشدّ الناس يوم القيامة المصورون» سختترين مردم روز قيامت تصويربرداران هستند، و سپس بلند شدند و از مجلس بيرون رفت. (مى: ص 110)
جيب خالى
× از وقتى كه بعضى شاگردان خاص با حضرت استاد آشنا شدند و همراه ايشان بودند، هيچگاه ديده نشد كه پول در جيب قباى ايشان باشد.
گاهى بيرون مىرفتند و قبا مىپوشيدند كليد و سيگار و فندك در جيب قبا داشتند، اما پولى نه همراه خود و نه در قبا داشتند و نوعاً مبالغ موجود، در دست خانواده محترمهشان بوده است كه در جهت مخارج منزل مصرف مىكردند. (صح: ص 163)
جلسات خصوصى
× نماز مغرب و عشا را كه مىخواندند حرم مىرفتند تا آخر وقت، بعد با رفقا به خانه برمىگشتند و در بيرونى مىنشستند و جلسات مخصوص به خودشان را داشتند، هر موقعى كه بين اين جلسات فرصتى مىشد و كسى نبود مشغول ذكر مىشدند. (مى: ص 43)
تلفن
× منزل جناب استاد تلفن بود. نه شمارهاى را حفظ داشت و نه به كسى تلفن مىزد؛ اگر احياناً مىخواست به كسى مطلبى بفرمايد، به عيال مكرمهاش يا كسى ديگر كه در خانه بود مىفرمود: به فلانى زنگ بزنيد.
براى خوانندگان جاى تعجب است كه چطور تلفن در منزل باشد نه شمارهاى حفظ داشته باشد و نه بتواند خودش تلفن بزند !! (صح: ص 163)
درد دلهاى مخصوص
× با چند نفر درد دلهاى مخصوص خودش را داشت و با هيچكس رابطه نداشت و گفتارش سكوت بود. (مى: ص 46)
مانند زندگى انبياء
× بسيار ساده زندگى مىكردند. زندگى ايشان زندگى انبيا و اوليا بود طورى كه من مانند ايشان نديده بودم. به طور كلى اين دنيا را ترك كرده بودند. به پول و لباس و... اهميتى نمىدادند، كانّه دنيا هيچ است. (مى: ص 51)
دل بايد بخندد
× روز پنجشنبه 23 رجب 1414 ه .ق حضرت استاد منزل يكى از رفقا مهمان بودند، صحبتهائى از بعضى مسائل و مدعيان ديدار امام زمان شد. در ضمن يك نفر كه با استاد رابطه داشت از تهران آمده بود؛ و براى رفع خستگى و كسالت استاد مطالبى گفت و استاد كمى خنديدند. وقتى از منزل بيرون آمدند، در راه عرض شد: فلانى صحبتهاى خندهدارى كرد كه مقدارى رفع خستگى شما بشود.
فرمود: همه حرفهاى مختلف زده شد؛ اما دل بايد بخندد!! (صح: ص 138)
فرقى برايش نداشت
×فرقى برايشان نداشت كه كسى از ايشان تعريف كند يا نه؛ آنهايى هم كه در نجف با ايشان بودند مىگويند همان زمان هم به هيچكس كار نداشت. (مى: ص 73)
كسى را راه نمىداد
× آقاى كشميرى اوايل، تا يك سال كسى را راه نمىدادند. آقاى بهجت به من پول مىدادند كه به ايشان بدهم؛ رفتم درب منزل ايشان مرا راه نداد و پول را گرفت. (مى: ص 72)
بيان مجسّم
× آقاى كشميرى خصوصيتى داشتند كه وقتى يك حكايتى را مىگفتند مجسم مىكردند و خيلى بيان گيرايى داشتند. (مى: ص 103)
بىادّعا
× خيلىها مىگفتند ايشان صاحب كرامات است، ولى من هيچوقت نديدم ادعايى كرده باشد، من نشنيدم؛ با اين كه تمام جلساتى كه بزرگان مىآمدند به هر نحو حضور پيدا مىكردند. (مى: ص 40)
به كسى دل مىداد
× عجيب دلى بود، وقتى به كسى دل مىداد، تا فيها خالدون (نهايت) او مىرفت. مشكل و نگرانى هركس، نگرانى او مىشد و خيلى رحيم و عطوف بود. (مى: ص 79)
او اينجا بيايد
× بسيار ساده بود اگر مىخواستند او را نزد وزير و يا رئيس نيروى انتظامى ببرند، مىگفت: «خب او اينجا بيايد». ببينيد تا چه حد ايشان ساده بود و انگار در اين عالم نبود. (مى: ص 46)
احساس امنيّت
× پدرى مهربان و رئوف و مرشد و گرانقدر بود. در مكتبش راه را آشنا شدم. هميشه حامى و نگهبان ما و دوستدار خانواده بود. در كنارش احساس امنيّت مىكرديم. (مى: ص 41)
بىآزارى
× پدرم بسيار ساده بود، نديدم آزارش به كسى برسد. (مى: ص 46)
ساده و بىآلايش
× ايشان سادهتر از عموم مردم زندگى مىكرد. خيلى ساده و بىآلايش بود. گاهى حتى امور عادى زندگىاش نمىگذشت. ايشان اغلب در مضيقه مالى بودند ولى اصلاً به زبان نمىآوردند. (مى: ص 78)
لباس كهنه
× ايشان بسيار ساده لباس مىپوشيدند. يك روز من گفتم: آقا لباستان كهنه شده است. فرمودند: «نه، همين بس است، تازه زياد هم هست». گفتم: نگاه مردم! فرمودند: «من با مردم كارى ندارم با خدا كار دارم». (مى: ص 51)
كلاه هديه را برد
× روزى منزل استاد آمدم و فرمودند: كسى از گيلان اينجا آمده و كلاه هديه فلانى را برد. كلاه را شخصى از اصفهان، دستباف براى ايشان درست كرده بود و آن گيلانى به طرفندى همانند اين جملات كه كلاه شما متبرّك است و بعد برايت مىآورم برد و ديگر نياورد! (مى: ص 92)
× شما نسبت به اين راه خداوند متعال استعداد فوقالعادگىاى در خودتان مىديديد؟
ج: عشق داشتم؛ به اين كار عشق داشتم. من دائم با پيرمردها، با علماى عاملين بودم. (مژ: ص 99)
سجده
× از اركان بندگى در طىّ منازل و مراحل و طريق الىاللَّه در طريقه حضرت استاد، سجده مىباشد كه سيره عملى ائمهعليه السلام بوده است.
جنابش مىفرمود: شيطان چون بر آدم سجده نكرد، بدبخت دو عالم شد. لذا از سجده خوشش نمىآيد و لازم است سالك آن را ترك نكند كه سيره امامان و اولياء بوده است.
وقتى آخوند ملاحسينقلى همدانى وفات كرد، از عيالش پرسيدند: از آخوند چه چيزى ديدى؟ گفت: هميشه در سجده بود.
آقا سيد احمد كربلائى، جوانش در حال احتضار بود و عدهاى از علما كنار فرزند او بودند ولى خود ايشان در سرداب مشغول سجده بود، انگار مطلبى در حال رخ دادن نيست بعد از دفن جوانش سر قبر پسرش آمد.
× باز فرمودند: ائمهعليه السلام سجدهها داشتند. يكى از آنها سجده حضرت موسىبن جعفرعليه السلام است كه بسيار عالى است: «الهى عظُمَ الذَّنبُ مِن عَبدِكَ فَليَحسُنِ العَفوُ من عندك»
ذكر يونسيه بعد از نماز عشاء تا آخر تاريكى شب، اگر در سجده با شرايطش همراه باشد تجرد برزخى مىآورد.
و مىفرمود: جدّ ما سيد حسن كشميرى آنقدر سجدههاى طولانى انجام مىداد كه خانوادهاش روى او پتو يا پارچه مىانداختند.
× مرحوم سيد على آقا قاضى هم سجده بسيار مىكرد. روزى رفتم منزلش، ايشان در سجده بود، آنقدر سجدهاش طول كشيد كه از منزلش بيرون آمدم و نخواستم مزاحم عبادتش شوم.
× مرحوم سيد هاشم حدّاد هم بيشتر به سجده مشغول بود، به ذكر يونسيه و ذكر «يااللَّه يااله ياربّ» يك ساعت زمانى در سجده كه براى تقويت روح و قلب مؤثر مىباشد.
× در كلمات آخوند ملاحسينقلى همدانى آمده است كه بعد از نماز سر به سجده بگذار و آقا سيد احمد كربلائى فرموده بود: سجده معهوده (ذكر يونسيه) را در هر شب بعد از نماز عشاء انجام ده، و شيخ محمّد بهارى مىفرمايد: سالك هرقت از شب كه بتواند يك سجده طولانى به جا بياورد البته با حضور قلب باشد.
منظور از نقل كلمات سلسله اساتيد، اهتمام به سجده است كه انشاءاللَّه سالكان الى اللَّه از آن غفلت ننمايند.
و سيره استاد بعد از نمازها اين بود كه ابتدا پيشانى بر مهر مىگذاشتند و سه مرتبه مىگفتند: الحمدُللَّه بعد سمت راست صورت را بر مهر مىگذاشتند و سه مرتبه مىگفتند: شكراًللَّه و سپس گونه چپ را بر مهر مىگذاشتند و سه مرتبه مىگفتند: استغفرُاللَّه.
از جنابش سؤال شد: اين چه سجدهاى است؟ فرمود: حضرت ابراهيمعليه السلام به اين سجده، خليل و دوست خدا شد. امام صادقعليه السلام فرمود: خداوند عالميان، ابراهيم را براى آن خليل خود گردانيد كه بر زمين بسيار سجده مىكرد. و در تاريخ آمده است كه جناب ابراهيمعليه السلام در حال سجده از دار دنيا رحلت كردند. (ر: ص 105 الى 107)
× در طريق اساتيد حضرت استاد، سجده يكى از اركان بندگى و توحيد است. معمولاً سفارش ايشان به ذكر سجده بود و مىفرمودند:
«ائمه سجدهها داشتند، يكى سجده حضرت موسىبن جعفرعليه السلام «عظم الذنب مِن عبدكَ فليحسُن العفوُ من عندك» كه بسيار عالى است؛ و ديگر ذكر يونسيه آن هم بعد از نماز عشاء تا به آخر شب، كه اگر با شرايطش همراه باشد تجرّد برزخى نصيب مىشود. شيطان بر آدم سجده نكرد و بدبخت شد. و از سجده خوشش نمىآيد، پس سالك لازم است آن را ترك نكند.
از عيال آخوند ملاحسينقلى همدانى بعد از فوتش سؤال كردند شما از آخوند چه ديديد؟ گفت: ايشان هميشه در سجده بود.
وقتى آقا سيداحمد كربلائى استاد آقاى قاضى فرزند جوانش فوت كرد، ايشان در سرداب منزل در سجده بودند بعد سر از سجده برداشت و سر قبر پسرش آمد». (آ: ص 49 و 48)
سجدههاى طولانى
× بعضى وقتها سجدههايشان طولانى مىشد. يك روز از ايشان علت آن را پرسيدم، فرمودند: اينها يك چيزهاى غيبى است نمىتوانم بگويم. (مى: ص 50)
× بهترين كار براى سالك در كدام يك از اعمال عبادى است؟
ج: بهترين آن سجده است مانند ذكر يونسيه «لا اله الّا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين» يا ذكر سجده حضرت موسىبن جعفرعليه السلام «عظم الذّنب من عبدك فليحسُن العفو من عندك». (آ: ص 62)
سكوت
× از آنجائى كه يكى از اركان سلوك را صمت و سكوت نوشتهاند؛ و گاهى سكوت حالت اختيارى نيست بلكه از عالم امر به شخص سكوت مىدهند؛ حضرت استاد دهه آخر عمرشان در سكوت عنايتى بودند.
بسيار افرادى نزد ايشان مىآمدند و تقاضاى موعظه مىكردند؛ و ايشان يا بسيار مختصر كلامى مىفرمودند و يا چيزى بيان نمىداشتند.
دو سال قبل از وفات، حضرت آيةاللَّه مهدوى كنى از تهران خدمت استاد مشرف شدند و بعد از پذيرايى از ايشان تقاضاى ارشاد و موعظهاى كردند، ولى حضرت استاد چيزى نفرمودند و در سكوت و تفكر بودند.!
وقتى (آذر 1373) از جناب استاد پرسيده شد: براى سكوت چه چيزى براى قلب خوب است فرمودند: نقش اللَّه بر قلب بستن با شرايط خاص و عدد معين. (صح: ص 36 و 37)
ساكت و متوجه
× سكوت ايشان هميشه بر حرف زدنشان ترجيح داشت. اصلاً ايشان حرف نمىزدند مگر اين كه سؤال مىكردى وگرنه اصلاً آدم اهل حرف نبودند.
ساكت و متوجه؛ و بعد از سكته هم ساكتتر شده بودند. حتى ساعتى آدم پيششان مىنشست، به زور بايد سؤالى مىكردى كه حاج آقا چيزى بفرماييد. گاهى مىگفت چه بگويم؟ يا گاهى جملات جزئى داشتند مثلاً «فاذكرونى اذكركم و اشكرو الى و لا تكفرون»: (پس به ياد من باشيد تا به ياد داشته باشم و شكر مرا گوييد و كفران نكنيد). (مى: ص 77 و 78)
غالباً سكوت بود
× پدرم با هيچكس رابطه نداشت، اما همه او را دوست داشتند، ولى ايشان غالباً سكوت مىكردند. (مى: ص 39)
روحانيّون
× خيلى ديدم از روحانيّون مىآمدند و حرف مىزدند ولى ايشان سكوت مىكردند. (مى: ص 39)
رساله بنويس
× اهل علمى كه گاهى خدمت استاد مىرسيد، روزى گفت: در خواب ديدم كه مرحوم آيةاللَّه سيد ابوالحسن اصفهانى مرجع متوفى به من گفت: رساله بنويس!!
استاد هيچ نگفتند و در سكوتش حرفهاى بسيارى داشت. بعد از وفات استاد آن شخص رساله نوشتند، اما ديرى نپاييد كه از نظر حوزه تشخيص مرجعيتى قم، دفتر او را بستند و... (مى: ص 95)
راه نصف شده؟
× روزى با حضرت استاد و همسرشان و يكى از شاگردان استاد با ماشين شخصى از قم به اصفهان مىرفتيم. حدود 45 كيلومتر راه را طى كرده بوديم كه پرسيد: «راه نصف شده است»؟ عرض كردم: «خير، مقدارى مانده است».
آن زمان از جاده قديم، از طرف امامزاده عبداللَّه به اصفهان مىرفتيم كه حدود 3 ساعت راه بود.
ايشان با اينكه روز بود و بيدار بودند، اصلاً نه به تابلوى كيلومتر توجه داشت و نه به ساعت، انگار در جاى ديگرى بودند. بسيار نادر و قليل بود و يادم نمىآيد كه حتى يكبار در حال حركت از فضاى بيرون ماشين چيزى بپرسد و يا تعجب كند. غالباً در سكوت و تفكر بود. (مژ: ص 29)
× آيا مىشود انسان كارى كند كه حرف نزند و سكوت بر دل و زبانش حاكم باشد؟
ج: آرى، با نقش اللَّه بر قلب بستن. (ر: ص 134)
× مراحل سير و سلوك به چه چيزهايى بستگى دارد؟
ج: اول سكوت، دوم انقطاع از خلق، سوم دوام به ذكر، چهارم سهر الليل (بيدارى شب). (صح: ص 192)
سلوك
بهترين راه
× درباره بهترين راه مىفرمود: راه علماى راه رفته زاهد از دنيا را برويد. كسى كه مىخواهد هادى مسير باشد بايد از قرآن و اهل بيت جدا نشده و اعتقاداش هم محكم باشد. (مى: ص 55)
× كسى بخواهد راه خدا برود چه كارى بايد انجام دهد؟
ج: هر چه مىتواند روزه بگيرد، عزلت از مردم كند، كم بخوابد، نماز شبش ترك نشود، ذكر يونسيه چهارصد مرتبه در سجده بگويد؛ البته كمّلين سه هزار مرتبه مىگويند، راهى به غير از اين نيست. (صح: ص 206)
سعيد و شقى
× «السعيدُ سعيد فى بطن اُمه و الشقى شقى فى بطن اُمه» وارد شده است و مولانا در مثنوى مىگويد:
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مىرود تا نفخ صور
آيا ريشه واصل را منظور است يا جهت عملى كه بعداً از قوه به فعل بايد برسد؟
ج: سعيد و شقى به صفات و آينده نيست، به ذات است يعنى سعيد در مكنون ذاته سعيد است نه بعداً. (آ: ص 68)
× چرا ابن ملجم به اشقى الاشقياء شده است؟
ج: تقابل است، مقابل به اتقى الاتقياء. (آ: ص 102)
سهو و نسيان
× آيه «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» (نجم 3)
آيا اطلاق دارد و هر حرف روزمره و يا امر و نهى معمولى و عرضى را مىگيرد؟
ج: اينها وحى نيست، اما پيامبرصلى الله عليه وآله سهو و نسيان ندارد. (آ: ص 86)
سهم امام
× گويند مصرف بيش از حد سهم امام مشكلات براى انسان ايجاد مىكند؟
ج: افراط و زياده روى در مصرف سهم امام، سبب ابتلائاتى مىشود. ما كسانى را ديدهايم كه مبتلا به بعضى امراض در پيرى شدند و اين ناشى از مصرف بيش از اندازه سهم امام بوده است. (آ: ص 103)
× اهل دانش چه طور مىشود دنياپرست مىشوند؟
ج: چون سهم امام مىخورند و حق آن را به جا نمىآورند، به دنيا روى مىآورند. (آ: ص 101)
شناخت افراد
× شناخت افراد با شكلهاى ظاهرى مختلف و باطنهاى متفاوت بسيار كار مشكلى است؛ و اين فقير شرمسار در بين همه اساتيد مانند ايشان نديدم كه در شناخت افراد متبحّر باشد.
اما آمدن افراد به منزل ايشان و احترامات ظاهرى استاد نسبت به ديگران، خودشان مىفرمودند: «كارم با ملاك نيست». يعنى ظواهر شرع را در مسائل اخلاقى بايد مراعات كرد، اين دليل بر فوقالعادهگى طرف نيست؛ و سيره رسولاللَّهصلى الله عليه وآله هم با همه افراد اينچنين بود.
اگر استاد سرحال بودند و كسالت نداشتند، بارها و بارها، وقتى از بعضى سؤال مىشد دقيقاً در شناخت نكتههاى ريز و ظريف افراد اشتباه نمىكردند، ولى معمولاً كتوم بودند. گاهى بعضىها استاد را براى مجلس يا ناهار دعوت مىكردند، مىرفتند. وقتى سؤال مىشد مىفرمودند: «اصرار مىكنند، مىروم. گاهى ميل باطنى نيست». (آ ص 49 و 50)
آن قدر تعريف ندارد
×شخصى در اصفهان خيلى به استاد ابراز علاقه مىكرد و خمس مال خود را نيز به ايشان مىداد. ظاهراً در بعضى از سلاسل طريقت هم بود. اين شخص روزى به حج عمره رفت و وقتى بازگشت طبق سنّت محاسن خود را آرايش داد و آماده پذيرايى شد. حضرت استاد هم با سه نفر از شاگردان در مسافرت به اصفهان به ديدار ايشان رفت.
در آن ميهمانى زمانى كه ميزبان مشغول پذيرايى بود، استاد آهسته به يكى از شاگردانش فرمود: «آنقدرها هم كه درباره او تعريف مىكنند، خبرى نيست» !
شنيدم كه ميزبان در اواخر عمر از بزرگ طريقتى خويش جدا شده و الآن حدود چند ماهى است كه وفات كرده است. (مژ: ص 28)
مردم خدايى شنيدهاند
× در كتاب كرامات و حكايات عاشقان خدا ج2 ص8 نوشته: «مرحوم آيةاللَّه سيّد عبدالكريم كشميرى مىفرمود: مردم خدايى شنيدهاند، اما نديدهاند. ما ديدهايم آنچه كه مردم شنيدهاند. مردم خودشان را ديدهاند، نه خدا را.»
× در توضيح اين نقل مىگوييم: اين مطلب از جناب استاد نبوده است. بلكه از شخصى است در سنين هفتاد سالگى و كمسواد و از سلاسل طريقتى كه نزديك امامزادهاى در قم دكّانى داشت. گاهى جناب استاد براى زيارت آن امامزاده مىرفت و كنار جوى آبى كه آنجا بود، كمى مىنشست. آن پيرمرد مىآمد و خدمت حضرت استاد ابراز ارادت مىكرد. اين جمله بر شيشه دكان او نوشته بود. وقتى اين جملات را به عرض استاد رساند، فرمود: «او خود را ديده، نه خداى را» (مژ: ص 72 و 73)
عجيب
× روزى به منزل استاد مشرف شدم و ديدم اهل دانشى از بيت يكى از مراجع آن زمان نشسته و مشغول صحبت است. صحبتش در اين زمينه بود كه فلان مؤسسه مرا دعوت كردند و حقوق كلانى مىدهند. فلان دانشگاه از من براى تدريس دعوت كردند و گفتند برايت چنين و چنان مىكنيم و آن چه او از تعاريف مىگفت، استاد فقط مىفرمود عجيب، يا عجيب است!! و حرف ديگرى نمىزد.
بعد از سالهاى سال (قريب 14 سال) همان شخص به بالاترين مقامات جاه و كرسى منصب رسمى رسيده است.
توضيح: تو اى خواننده با ذوق! از كلمه «عجيب» استاد متوجه شدى كه منظور استاد چه بوده كه نه تأييد بود نه تكذيب. مخاطب هم فكر مىكرد استاد حرفش را قبول كرده. در حالىكه منظور استاد اين نبوده و اگر استاد زنده بود وى را از رياست به خصوص اين كرسى و مقامىكه گرفته، نهى مىكرده است. (مژ: ص 48 و 49)
اولين برخورد
× يكى از امتيازاتى كه مىشد در مرحوم آيةاللَّه كشميرى ديد و در شخصيت ايشان مشهود بود، بينش و نگرشى بود كه در اولين برخورد با ديگران داشتند و آنجا مطالبى بيان مىشد كه حتى بعضى از آن مطالب براى خود انسان يا براى ديگران سالها بعد باز مىشد، كه اين احاطه و تسلط و روشنبينى ايشان را نشان مىداد. (مى: ص 56)
قيافه شناس
× ايشان قيافهشناس بودند، مىفهميد چه كسى براى سياست آمد، چه كسى مىخواهد چاپلوسى كند و چه كسى لِلّه آمده است. (مى: ص 46)
الكاسب حبيب الله
× روزى طلبهاى با پسرش مشرف به حضور استاد شدند. پدر عرض كرد مىخواهم پسرم طلبه شود با ديدى كه داشتند فرمودند: الكاسب حبيب الله، او را كاسب كن يعنى به درد طلبگى نمىخورد. (مى: ص 92)
گذشته دور
× از امتيازاتى كه در جلسات اوليه در صحبتهاى ايشان مشهود بود، سوق دادن فرد به گذشته دور و نزديك خودش بود.
احاطه و شهود ايشان اين اقتضاء را داشت كه در بررسى و تحليل شخصيتى، افراد را به اصلاب آباء برمىگرداند؛ اينكه او چه كسى است و از كجا آمده، امتيازاتى كه دارد و موانعش كدام است؟ صفاتى كه از ديگران به شخصى رسيده چه مقدارش بايد باشد و چه مقدارش بايد بيرون برود تا به حد اعتدال برسد. البته حد و حدود فعلى طرف هم طبيعى است بايد باشد. (مى: ص 56)
مدارج معنوى را نپيموده
× اهل علمى از دوستان استاد كه ساكن تهران بود، از مكه معظّمه آمده بود. فقير به همراه استاد و يكى ديگر از شاگردان ايشان به منزلش رفتيم. شخصى از نوادگان يكى از علماى گذشته معروف و مدفون در قبرستان شيخان قم هم آنجا بود. كسى نزد استاد از آن شخص تعريف نمود كه داراى علوم و اذكار و جفر و علم حروف مىباشد.
مقدارى كه نشستيم حضرت استاد فرمود: «برويم جايى ديگر. حال اينجا نشستن را ندارم».
در واقع به خاطر حضور بعضىها مجلس سنگين شده بود. از اينرو پشت حياط فرشى پهن كردند و استاد آنجا نشستند. در ضمنِ صحبتها، از احوال آن شخص مذكور كه استاد وى را نپسنديده بود، سؤال و جوابهايى هم شد.
بعدها براى همراهان ثابت شد كه آن شخص مدّعى آن علوم است و مىخواهد شاگرد داشته باشد، اما تقديرش اين نبود. او مشكلات مادى هم داشت و مهمتر اينكه مدارج معنوى را نپيموده بود و صرف بازگو كردن شرح احوال بعضى بزرگان، دليل بر مقامات گوينده نيست. (مژ: ص 65)
او همسر دارد؟
× روزى صبح خدمت استاد رسيدم و ديدم شخصى از گيلان به واسطه عالمزادهاى از قم در اطاق خدمت ايشان هستند آن شخص حرفهايى مىزد كه در معنا بىاعتبار و حرفهاى پراكندهاى بود. وقتى رفتند از بنده سؤال كردند آن آقازاده همسر دارد؟ گفتم: احتمال دارد و معنى كلام ايشان را فهميدم كه او در مسئله... مشكل دارد. فردا از يكى از نزديكان آن عالمزاده پرسيدم، گفت: همسر ندارد و بعد جواب را به خدمت استاد رساندم و عرض كردم دقيقاً همان طور كه فرموديد است.
سالها از وفات آن زنده ياد مىگذرد و آن شخص با اين كه عمرى را پشت سر گذاشته هنوز مجرد است. (مى: ص 90)
شناسنامه
× در ملاقات ايشان با امام خمينى (ره) ايرانى شدن شناسنامه را عنوان كردند و امام هم به مسئولين ذيربط دستور دادند.
فقير شاهد بودم كه يكى از مسئولين بلند مرتبه نيروى انتظامى كه گاهى خدمت ايشان مىرسيد و يك روحانى كه سمتى عالى در قوه قضاييه داشت و گاهى خدمت مىرسيد، در موضوع شناسنامه صحبت شد، قول دادند انجام شود، ولى تا آخر عمر استاد، هيچكدام اينكار را نكردند؛ و نظر استاد اين بود كه اينان انجام نمىدهند. (مى: ص 92)
اهل سلوك و كار نامفهوم
× شخصى بود اهل سلوك از استان خراسان و داراى رياضاتى و حالاتى بود و مجرد مىزيست و در كنار يكى از بقعههاى امامزادگان قم واقع در يكى از روستاها ساكن بود و مريدانى هم داشت؛ و بعضى بسيار از او تعريف مىكردند.
روزى جناب استاد با چند نفر از شاگردان براى زيارت آن امامزاده رفتند؛ و چون هوا بسيار گرم بود در ايوان آنجا نشستند.
آن شخصِ اهل سلوك به دائره صفاى دوستانه وارد شد. يك نفر از شاگردان چيزى از خوردنيها به او داد؛ او گرفت به دست هر يك مىداد و مىگرفت تا بدست آخرين نفر هم داد. در همان اول كار، استاد فرمودند: كار بيهودهاى است؛ در واقع همانطور كه فرمودند: هيچ اثر از اين كار آن شخص ظاهر نشد. (صح: ص 162)
ملاقات با ترفند
× اواخر عمر استاد، روزى در منزل ايشان، شخصى از اهل دانش ديده شد كه قبلاً سمتى داشته معزول شده بود، از استاد سؤال شد: ايشان چطور خدمت شما رسيده است؟ نحوه آمدن را بيان داشتند، معلوم شد از طريق تلفن و خانواده استاد با القاب خاص، به حضور رسيد.
چند بار آن شخص مىآمد و مىنشست و حرفى نمىزد!! روزى فرمودند: ايشان كيست و چه كار دارد.
از ديگران پرسيده شد و بعضى كه او را مىشناختند، احوال مختصرى را بيان داشتند. روزى فرمودند: اين شخص به ما متوسل شده و حديث نفس بسيار دارد.!!
بعد معلوم شد كه در سمتى كه داشته از نظر سياسى و مالى دچار مشكل شديد شده و پروندهاى براى او درست كردند؛ او دنبال چارهجويى است تا شايد استاد كارى براى او كند.
البته حضرت استاد - چون كسالت داشتند - آن شخص را باطناً نپذيرفتند و كارى براى او نكردند (صح: ص 161)
عرب لبنانى
× فرزند استاد گفت: در سازمان كشتيرانى (در ايران) كه بودم، يك عرب لبنانى بود كه يكبار از من سؤال كرد؛ تو كه نامت كشميرى است، سيد عبدالكريم كشميرى را مىشناسى؟ من در يونان دربارهاش مطالبى شنيدهام. گفتم: پدر من است. گفت: در استخاره هم مشهور است؟ گفتم: بله، گفت: مىخواهم او را ببينم.
رفتم منزل به پدرم گفتم: يك آقايى مىخواهد بيايد اينجا كه من در كارم با او سروكار دارم، مواظب باشيد خرابكارى نشود. شما را به جان مولا قسم تحويلش بگير.
ايشان آمد و آقا هم احترامش را نگه داشتند، ولى در دلش ننشست و نگاههاى عجيبى به او مىكردند. شام خورد و رفت. پدرم به من گفتند: اگر مىخواهى تجارت كنى ديگر با اين مرد تجارت نكن!! 6 ماه بعد شنيدم كه از ايران فرارى شده است. (مى: ص 45)
شما ذكر نمىخواهيد
× يك بازارى فرشفروش كه اصالتاً يزدى بود، گاهى خدمت استاد مىرسيد و خدمتى هم مىكرد. روزى برايم گفت: به استاد گفتم به من ذكر بدهيد؟ فرمودند: شما ذكر نمىخواهيد!! فقط اين ذكر را به عدد خاص بگوييد «اليس اللَّه بكاف عبده» كه تأثير آن اين است كه انسان به خلق محتاج نشود. (مى: ص 92)
خضر راه
× در قم اهل دانشى كه كاسب هم بود و نزد استاد رفت و آمد مىكرد، بعد از مدتى به شخصى از سلاسل علاقه پيدا كرده بود و تعريف او را مىكرد.
روزى آقاى كشميرى به آن اهل دانش فرمودند: خضر راه تو اوست (كنايه از اينكه دلت به وى وابسته است) گرچه نزد ما هم مىآيى، اواخر هم او به محضر استاد نمىآمد!! (مى: ص 108)
تا دو ماه ديگر
× شخص معمرى كه در يكى از شهرها ساكن بود و بعضى ادعا داشتند كه ايشان قوى و در علم حرف و معنويت و ذكر استاد هستند، چند بار يك اهل علم آشنا به حضرت استاد آن شخص را به منزل استاد آوردند. بنده بعداً سؤال كردم كه اين شخص چطور است، تعريفهاى ديگران را به آن صورت تأييد نكردند. در همان ايام به سمع استاد رسيد كه اين شخص را در مرض وفات امام خمينى (ره) به تهران بردند كه شايد بتواند ايشان را به ذكر و دعائى سالم كند. آن شخص گفت: مىتوانم تا دو ماه ديگر او را زنده بدارم اما خودش مىخواهد برود؛ و حضرت استاد اين حرف او را رد كردند. (مى: ص 93)
عكسالعمل سخن ناپخته
خيلى افراد بودند كه ايشان را دوست داشتند و مىآمدند دمِ در، التماس مىكردند كه فقط يك نظر آقا را ببيند. يادم مىآيد يك آقايى يك روز آمد دم در، به من قسم داد كه فقط اجازه بدهيد يك كلام با آقا حرف بزنم. گفتم آقا دم در نمىآيند و سفارش هم كردهاند كه كسى نيايد. آنقدر التماس كردم كه آقاى كشميرى آمدند دم در.
آن آقا گفته بود شما را به خدا وقتى امام زمانعليه السلام را مىبينى اينكار را بكن. يك دفعه آقا با يك غضبى در را بستند و آمدند داخل. آن وقت آن آقا رفته بود پيش رفقايش گفته بود؛ آقاى كشميرى بدون علت اينكار را نكرده، حتماً در آن روز من گناهى كرده بودم و ايشان فهميده كه اينطور در را بست و اعتنا نكرد. (مى: ص 25 و 26)
خوب سرد شدى
× يك بار در زيرزمين منزل ما نشسته بود و قبلاً ذكرى يا دعايى به اخوى داده بود. اخوى ما كمى سرش شلوغ شده بود و نرسيده بود آن را انجام دهد. ايشان فرمودند: خوب سرد شدى (از ذكر گفتن). گفت: نه دو سه روز نيست.
وقتى آمديم بيرون، اخوى گفت: يك ماهى هست هر كارى مىكنم نمىتوانم انجامش بدهم و سرم شلوغ شده است. (مى: ص 82)
× شنيدهام يكى از بهترين و مشهورترين خوانندگان ايران كه به اصفهان آمده بود و ميزبان شما او را نزد شما آورد برايتان خواند، چطور بود؟
ج: چون استاد به كيفيت و سوز منبرى و خواننده توجه دارد تا به كميت و صنعت و فن آن، فرمودند: آنقدرها هم كه مىگفتند نبود. (ر: ص 134)
شاگرد و تلميذ ميراث از نجف
× آخرين نفر از شاگردان عالم ربانى سيد على آقا قاضى كه عرفان را از حوزه نجف به حوزه علميه قم در ايران انتقال داد جناب استاد بود، كه در واقع ميراث را به نام خود در اين راستا به ختم رساند. (مى: ص 99)
خاطرات
× جناب حجة الاسلام سالارى ساكن قم كه در نجف، هم درس مىخواند و هم به شغل عبادوزى مشغول بود مصاحب و شاگرد درسى استاد بود. در تاريخ 1388/4/6 درباره استاد فرمود:
«من 26 سال در نجف بودم و الآن قريب 40 سال است كه از نجف آمدم. فراموشى دارم همه مطالب را نمىتوانم بازگو كنم. قضايايى از ايشان داشتم كه چون مكتوب نكردم، فراموشم شد و الآن پشيمان هستم. فقط آن مقدار كه در خاطر دارم، مىگويم.
من در نجف دكّان داشتم. دكانم درب مدرسه آيت الله بروجردى بود كه امروزه آن قسمت را تخريب كردند. در دكان را مىبستم و غذايى كه از منزل مىآوردم را با آقاى كشميرى مىخورديم.» (مژ: ص 52)
شاگرد سلوك
× طبق گفته استاد در نجف اشرف شاگرد سلوكى داشتن را مورد سؤال قرار مىدادند و ايشان شاگرد سلوكى خاصى نداشتند و ما نشنيديم، اما آن چه مشهود بود، شاگردان سلوكى را در ايران پرورش دادند. (مى: ص 97)
با من سخن بگو
× سيدى از طلاب كه از شاگردان استاد بود، چنين گويد:
«روزها منزل استاد مىرفتم و بعد از سلام و احوالپرسى مىنشستم. گاهى صحبت اندكى مىشد و بقيه اوقات در سكوت بسر مىبردم. از قضا روزى كه استاد نشسته بود و سرم به پايين و ايشان هم در سكوت بود، يك مرتبه فرمود: حَدَّثَنى يَابن رسول اللَّه. بنده متوجه مطلب نشدم و عرض كردم: «چه فرموديد»؟ دوباره همين جمله را تكرار كرد كه معنايش اين است: اى پسر رسول خدا با من سخن بگو!! عرض كردم: «من چيزى نمىدانم تا براى شما بازگو كنم».
× توضيح آنكه گاهى دنيا و آنچه در آن است بر اولياى الهى تنگ مىشود كه آنان حال چيزى را ندارند، چه آنكه خلوت و عزلت، نجوى را به همراه آورد و لطف مجلس از باب التفات به تلميذ ذاكر است، نه از باب افتقار. (مژ ص 50)
و شما
× يكى از شاگردان خاص استاد نقل كرد كه روزى كسى از من درباره شاگردان خصوصى استاد سؤال كرد و من يكى را نام بردم و خودم را نام نبردم.
بعد به منزل استاد آمدم و سؤال و جواب را براى ايشان نقل كردم. ايشان صريحاً فرمود: «و شما»!! (مژ: ص 50)
باوفاست
× سيد اهل علمى از گيلانىهاى مقيم قم كه چند سال پيش وفات كرده، گاهگاهى خدمت استاد مىرسيد.
روزى به مزاح و شوخى، مطلبى را به يكى از شاگردان خاص استاد كه در مجلس حضور داشت، گفت.
استاد فرمود: «فلانى باوفاست» و نگذاشت وى دنباله حرفهاى مزاحگونه خود را به آن شاگرد ادامه دهد. (مژ: ص 47)
اظهار محبت
× تلامذه خاصى كه عدهشان بسيار قليل بودند و دائم نزد استاد مىآمدند؛ هر وقت به مسافرتى مىرفتند، اولاً از ديگران از احوال آن تلميذ سؤال مىكردند؛ ثانياً وقتى از مسافرت برمىگشت و خدمت استاد مشرف مىشد، استاد چنين اظهار محبت مىكردند كه شما جلوى چشمم بوديد؛ يا مىفرمودند به ياد شما بودم، يا قسم به جدّشان مىخوردند كه در فكر شما بودم. (مى: ص 91)
لطف و محبّت
× ايشان خيلى با عاطفه بودند، هر وقت اصفهان مىآمدند و منزل يكى از دوستان وارد مىشدند، سراغ تلميذ را مىگرفتند و مىگفتند: زنگ بزن فلانى بيايد. خيلى اظهار لطف و محبت داشتند. (مى: ص 57)
رابطه با شاگردان
× رابطه ايشان با شاگردان خيلى دو طرفه بود؛ كه تا علاقه دو طرفه نباشد مسائل منتقل نمىشود. (مى: ص 63)
نيرو مىگرفتيم
× ما وقتى خدمت ايشان مىرسيديم احساس مىكرديم نيرو مىگيريم و سبك مىشويم. (مى: ص 84)
× وقتى مريد محو استاد كامل مىشود مانند بعضى شاگردان آخوند ملاحسينقلى همدانى، يا مولانا در شمس تبريزى، آيا به نحو مجاز است، يا مجذوب به حقيقت است؟
ج: مجذوب محو استاد (و معشوق) مىشود به حقيقت، و آثار هم دارد. چنان كه خداوند در قرآن مىفرمايد: «انَّ الذين آمنُوا و عملوا الصّالحاتِ سيجعلُ لَهُمُ الرَّحمن وُدّاً» آنان كه به خدا ايمان آوردند و عمل نيكو انجام دادند، خداوند رحمان آنها را محبوب مىگرداند. (آ: ص 62 و 63)
× شما در نجف شاگرد خصوصى اخلاقى داشتيد؟
ج: اول آن كه وقت نداشتم خودم مشغول بودم، دوم آن كه در آن جا عمومى رسم نبود و اگر مىفهميدند هُو مىكردند. (ر: ص 137)
× رابطه شاگرد با استاد چگونه بايد باشد؟
ج: مثل عبد و غلام در برابر مولا. (صح: ص 128)
شفاء سوره حمد و آيه شريفه
×روزى دختر بچهاى را نزد حضرت استاد آوردند تا دعايى براى شفاء او بخواند. استاد دست راست بر سر بچه گذارد؛ ابتداء سوره حمد خواند و بعد اين آيه را تلاوت كردند «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين».
امام صادقعليه السلام فرمود: براى هر بيمارى از مؤمنين دست به موضع درد بمالد و با خلوص نيت اين آيه را بخواند. (صح: ص 202)
شهود راه رفتگى
× ملاك استاد براى ايشان اين بود كه راه رفته باشد، نه طبق قواعد آمده در كتب، احاطه و تسلط به افراد داشتند، شايد با همه مىنشستند، نگاهشان شهودى بود. (مى: ص 63)
شب قدر
× شما در نجف، احياء شبهاى قدر را در چه مكانى مىگرفتيد؟
ج: در حرم حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام. (آ: ص 75)
× شب قدر به نظر شما كدام يك از سه شب 19 و 21 و 23 ماه مبارك رمضان مىباشد؟
ج: شب بيست و سوم ماه رمضان.(آ: ص 104)
شجره سيادت
× حضرت استاد مىفرمودند:
«ريشه سيادت ما به حضرت موسى مبرقع فرزند بلافصل امام جوادعليه السلام مىرسد كه در قم مدفون است. ما اصلاً قمى هستيم، لكن اجداد پيشين ما به هند رفتند كه يكى از آنان بسيار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سيّد حسين قمى كشميرى، كه الان قبرش در كشمير هند است و براى او نذر مىكنند و قبرش را زيارت مىكنند، او تالى تلو صاحبان عصمت و داراى كرامات بسيارى بوده، كه مناظره ايشان با يك ناصبىِ مخالف از جمله قضاياى جالب است». (آ: ص 21)
× حضرت استاد هميشه مىفرمودند: از سادات رضوى هستيم و از نسل موسى مبرقع، فرزند امام جوادعليه السلام مىباشيم، در واقع ما قمى هستيم. جد چهاردهم استاد به نام سيد حسين رضوى قمى به هندوستان مسافرت كرد و آنجا ماند و در آنجا وفات كرد. ذريّه ايشان در آنجا ماندند تا اينكه جدّ دوم استاد به نام سيد عبداللَّه به كربلا آمد و از آن پس در عراق و ايران ساكن شدند. (ر: ص 20)
× آن چه از (شجره نامه استاد) اين جا درج مىشود، از دست خط عالم نسّابه، حضرت آيةاللَّه مرعشى نجفى به تاريخ جمادىالاولى سال 1360 ه .ق است و فتوكپى اصل موجود است.
سيّد عبدالكريم بن سيّد محمّد على بن سيّد حسن بن سيّد عبداللَّه شاه بن سيّد كاظم بن سيّد محمّد بن سيّد احمد بن سيّد رضىالدين بن سيّد عبداللَّه بن سيّد احمد بن سيّد حسين بن سيّد موسى بن سيّد جمالالدين بن سيّد جلالالدين بن سيّد احمد بن سيّد حسين قمى (مدفون در شهر سنيلم پوره از نواحى كشمير) بن سيّد محمّد بن سيّد احمد بن سيّد منهاج بن سيّد جلالالدين بن سيّد قاسم بن سيّد على بن سيّد حبيباللَّه بن سيّد عبداللَّه بن سيّد مهدى بن سيّد حسين بن ابى عبداللَّه احمد نقيب (حاكم قم متوفى 15 صفر 358 ه .ق) بن ابى على محمّد اعرج (متوفى ربيعالاول 315 ه. ق) بن ابى على احمد فقيه بن ابى جعفر موسى مبرقع (متوفى ربيعالاول 296 ه .ق) بن الامام ابى جعفر محمّد بن على جواد الائمهعليه السلام. (مژ: ص 54)
شباهت به اميرالمؤمنينعليه السلام
× مىفرمود: من از حيث ظاهرى هم شايد بىشباهت به اميرالمؤمنينعليه السلام نباشم. او در خيلى از توسلات با توجه به اميرالمؤمنينعليه السلام به نتيجه مىرسيدند. (مى: ص 62 و 63)
شعر
علاقه به شعر و شاعرى
× بعضى از اشعار شعراء را زمزمه مىكردند و علاقه به شعر گفتن داشتند ولى وارد به اين كار نشدند؛ يكى از رفقايش شاعر بود و بعضى وقتها به او مىگفت: برايم شعر بخوان؛ و به زبان محلى عربى علاقه داشت. (مى: ص 38)
× آيا شما هم شعر سرودهايد؟
ج: اشعارى گفته بودم، وقتى به ايران مىآمدم نوشتهجاتم را بعثىها گرفتند. فقط چند بيت يادم هست. در تشييع جنازه مرحوم حاج شيخ عباس قمى اين بيت را سرودهام:
اصبح الاسلام يَبكى و الرشاد
لفقيد كال للدّين عماد
(آ: ص 103 و 102)
سلطان سلوك
× آيةالحق سيّد عبدالكريم كشميرى
اى عبد كريم، زاده شهر نجف
گلبرگ معطّر على شاه نجف
تنها علوى نه در نَسَب يا مولَد
بودى علوى به پيشه و راه و هدف
× × × ×
دين مولايت على، دين تو بود
راه حق پيوسته آيين تو بود
خاك درگاه على شير خدا
سرمه چشم جهانبين تو بود
× × × ×
اى كشيده آهِ حسرت بر مقام تو ملوك
اى جهاد تو فراتر از حُنين و از تبوك
بس رياضتها كشيدى در مصاف وَسوسه
منصب تو در مقام عشق، سلطان سلوك
× × × ×
در همه احوال ذكر يا على
مايه آرام و تسكين تو بود
جسم بىجان را نمىدادى بهاء
مرتضى چون جان شيرين تو بود
× × × ×
اى كه پور مادر مظلومهاى
يك ستاره در همين منظومهاى
عشق معصومين چو بر سر داشتى
در جوار حضرت معصومهاى
(مژ: ص 113 و 112)
«هو»
همان خاموش كو نيكو ضمير است
بود عبدالكريم، ابن امير است
جمالش ياد مولا كرده تصوير
هماى رحمت حق را كه شير است
محبت از نگاهش موج مىزد
كه مؤمن را محبت در ضمير است
سكوتش مُهر مِهر حيدرى داشت
كلامش معدن خير كثير است
»ز اشكم تا به سر عبدالكريمم«
بخوابش گفت آن ساقى كه مير است
دلش غرق على غرق خدا بود
على خود حق، حق بىنظير است
به ذكر و ياد حق شب را سحر كرد
به معناى عبادت او خبير است
دلش ذكر و قدش ذكر و لبش ذكر
ميان ذاكران حق كبير است
چه زيبا خط سبز ذكر بنهاد
كه او استاد اين ره بىنظير است
چو قاضى پروريدش در ره يار
صداقت را چه زيبا دستگير است
ميان دو على از سبط زهرا
يكى پيرش يكى شاگرد و پير است
يكى قاضى كه در توحيد يكتاست
صداقت آنكه دل بر او اسير است
اميرالمؤمنين اى ساقى جان
كه بى تو عشق هم از عشق سير است
بده بر هر سه از اكرام و فضلت
هر آن چيزى كه لايق از امير است
(مژ: ص 114 و 115)
شيراز
× همسر محترمه و باوفاى استاد، شيرازى بود. بعد از آمدن استاد از نجف به ايران چندبار همان سالهاى اوليه ورود، به شيراز رفتند و مىفرمود: «شيراز جاى خوبى است و باصفاست. از اصفهان خيلى بهتر است؛ و همچنين مردمش خوبند». (مژ: ص 79)
صحو و سكر
× صحو بهتر است يا سُكر؟
ج: صحو كه بيدارى است، بهتر است. (آ: ص 65)
صدام، بعثىها صدام
× در ايام جنگ ايران و عراق، افراد بسيارى از مسئولين كشورى و نظامى گاهگاه كه خدمت حضرت استاد مىرسيدند، اين سؤال را مىنمودند: صدام رئيسجمهور عراق رفتنى است يا در ايام جنگ اتفاقى برايش مىافتد و از اين نوع سؤالات كه شبيه به هم بود.
نوعاً جنابش اين جمله بسيار مختصر را مىگفتند: «هنوزه» يعنى هنوز وقتش نرسيده و مىماند و تا اين تاريخ 1381 شمسى مانده است.
در تاريخ 1364 شمسى كه بحبوحه جنگ بود، مرحوم آيتاللَّه خوئى نامهاى كتبى براى استاد فرستادند و ضمانت شفاهى در مشكلات سياسى و حكومتى را براى آمدن ايشان به نجف عهدهدار شدند كه ما ترجمه آن را در همين كتاب قضيه 104 آورديم.
مىفرمود: به كار صدام اعتبارى نيست، همانطورى كه بسيارى از علماء و مردم را كشت! و نوعاً از صدام مذمّت شديد مىكردند. (صح: ص 14 و 15)
افراد صدام بعثى، از هر طرف حائل مىشدند كه مبادا آقا حرفى بزند، اما ايشان هيچ همّ و غمّشان نبود و هر حرفى كه مىخواست به صدام مىزد. من مىگفتم: جلوى اينها، هر حرفى نزنيد، مىگفتند: نه، اينها كارى نمىكنند.
بعثىها و احترام × بعثىها هم تا آخر هيچ بىاحترامى به آقا نكردند و آسيبى نرساندند. يعنى در حقيقت همانها هم يك محبت و علاقه درونى به آقاى كشميرى داشتند، تمام آنها به ايشان احترام مىگذاشتند و دوستشان داشتند. (مى: ص 23)
بعثىها
× ايشان به من مىگفت: از اينها (بعثىها) دور شو و اين آيه قرآن را مىخواندند «ولا تركنوا الى الّذين ظلموا فتمسكم النار» يعنى پيش آن ها نرو و با آنها همنشين مباش، زيرا شيطان داخل جسم اينها شده و ديگر موعظه هيچ فايدهاى ندارد. (مى: ص 48 و 49)
طىّالارض
× طىّالارض چيست؟
ج: طىّالارض مراتبى دارد براى ائمهعليه السلام به معناى پيچيدن زمين و براى غير آن موكّلى از فرشته يا جنّ مؤمن، انسان را سير مىدهد. (آ: ص 61)
ظرفيت
بعضى ظرفيّت ندارند × يكى از علماى اهل حكت قم به منزل آقايى مشهور مىرود و از او درباره ليلةالقدر سؤال مىكند آن حكيم معانى مختلفى از ليلةالقدر را بيان مىدارد و در آخر مىگويد: در تفسير، فرات كوفى روايت كرده كه منظور از ليلةالقدر حضرت زهراعليها السلام است.
به اين تفسير، آن آقا با حالت تمسخر در حضور حاضرين، حرف ايشان را رد مىكند. حضرت استاد كشميرى در ملاقاتى با ناراحتى بسيار به آن حكيم فرمودند: چرا به بعضى كه ظرفيّت ندارند مطلبى مىگويى كه با تمسخر ردت كنند!!
چند مدت بعد آن آقاى معروف از دنيا مىرود و او را در خواب مىبينند كه ميان دو درّه آتش است و جزع و فزع مىكند. (مى: ص 109)
عنايت توجه خاص حضرت اباالفضلعليه السلام
× حضرت آيتاللَّه كشميرى صبحها قريب دو ساعت به ظهر مانده در يكى از ايوانهاى صحن اميرالمؤمنينعليه السلام مىنشستند و افراد مختلف در اين موقع براى گرفتن استخاره به ايشان مراجعه مىكردند.
ايشان فرمودند: مدتى بود، مىديدم زنى با عباى سياه و حالت زنان معيدى (روستايى و چادرنشين) زير ناودان طلا مىنشيند و زنها به او مراجعه مىكنند. او نيز با تسبيحى كه به دست دارد برايشان استخاره مىگيرد.
اين حالت نظرم را جلب كرد. روزى به يكى از خدّام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر كه كار اين زن تمام مىشود او را نزد من بياور، از او سؤالاتى دارم.
خادم، يك روز پس از اينكه كار استخاره آن زن تمام شد، او را نزد من آورد. از او سؤال كردم: تو چه مىكنى؟ گفت: براى زنها استخاره مىگيرم. گفتم استخاره را از كه آموختى؟ چه ذكرى مىخوانى؟ و چگونه مسائل را به مردم مىگوئى؟
گفت: من داستانى دارم و شروع به تعريف آن كرد و گفت: من زنى بودم كه با شوهرم و فرزندانم زندگى عادى را مىگذراندم؛ شوهرم در اثر حادثهاى از دنيا رفت و من با چهار فرزند يتيم ماندم!
خانواده شوهرم، به اين عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد كردند. خانواده خودم هم اعتنايى به مشكلات مادى من نداشتند؛ لذا زندگى را با زحمات زياد و رنج فراوان مىگذراندم.
ضمناً از آنجا كه زنى جوان بودم، طبعاً دامهايى نيز براى انحرافم گسترده مىشد. چندين مرتبه بر اثر احتياجات مادى نزديك بودم و به دام بيفتم و به فساد كشيده شوم و تن به فحشاء بدهم؛ ولى خداوند كمك نمود و خوددارى كردم؛ تا روزى بر اثر شدت احتياج و گرفتارى تصميم گرفتم كه چون زندگى برايم سخت شده و ديگر چارهاى نداشتم تن به فحشاء بدهم.
من تصميم خودم را گرفته بودم؛ اما اينبار نيز خدا به فريادم رسيد و مرا نجات داد.
در بين ما رسم است كه اگر حاجتى داريم به حرم حضرت ابوالفضل مىآييم و سه روز اعتصاب غذا مىكنيم تا حاجتمان را بگيريم و اكثراً هم حاجت خود را مىگيرند. من تصميم گرفتم اين رسم را انجام دهم؛ پس رفتم كنار ضريح حضرت عباسعليه السلام و اعتصاب غذا را شروع كردم. روز سوم بود كه كنار ضريح خوابم برد و حضرت عباس به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو براى مردم استخاره بگير. عرض كردم من كه استخاره بلد نيستم. فرمود: تو تسبيح را به دست بگير؛ ما حاضريم و به تو مىگوييم كه چه بگويى.
از خواب بيدار شدم و با خود گفتم: اين چه خوابى است كه ديدهام؟ آيا به راستى حاجت من روا شده است و ديگر مشكلى نخواهم داشت؟
مردّد بودم چه كنم؟ بالاخره، تصميم گرفتم كه اعتصابم را شكسته و از حرم خارج شوم، ببينم چه مىشود از حرم خارج شدم و داخل صحن گرديدم. از يك راهرو خروجى كه مىگذشتم زنى به من برخورد كرد و گفت: خانم استخاره مىگيرى؟
تعجب كردم اين زن چه مىگويد؟ معمول نيست كه زن استخاره بگيرد، آن هم زنى چادرنشين و روستايى! آيا اين خانم از خوابم مطلع است؟ آيا از طرف حضرت مأمور است؟ بالاخره به او گفتم: من كه تسبيح براى استخاره ندارم.
فوراً تسبيحى به من داد و گفت: اين تسبيح را بگير و استخاره كن.
دست بردم و با توجهى كه به حضرت ابوالفضل داشتم، مشتى از دانههاى تسبيح را گرفتم، ديدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به اين زن چه بگويم. مطلب را گفتم و او رفت. از آن تاريخ من هفتهاى يك روز به اين محل زير ناودان طلا مىآيم و زنانى كه وضع مرا مىدانند، نزدم مىآيند و من براى ايشان استخاره مىگيرم. بابت هر استخاره پولى به من مىدهند. ظهر آن روز با پول حاصله، وسايل معيشت زندگى خودم و فرزندانم را تهيه مىكنم و به منزل برمىگردم.
مختصر اين قضيه را در آخر كتاب روح و ريحان نوشتيم. (صح: ص 192 الى 195)
آنها اصل هستند
× عرض كردم: آقا از خدا خواستهام مورد عنايت حضرت عالى واقع شوم! با ملاطفت و مهربانى فرمودند: شما خوبيد و خادم اهل بيت، آنها اصل هستند و همه چيز از آنها است، معاصى و گناهان مانع از وصول است.
عرض كردم: هر وقت ما توفيق پيدا كنيم براى عرض ادب به ائمه و مخصوصاً امام زمان (عج) قبل از سلام و عرض ادب مورد عنايت آن بزرگواران واقع شدهايم، كه اين توفيق نصيبمان شده است؟ آقا فرمودند: بله همينطور است، عنايت آنها است (آنها ما را ياد مىكنند بعد ما ياد آنان مىكنيم). (صح: ص 185)
عيد غدير رُفع القلم تا سه روز
× درباره روز عيد غدير از امام رضاعليه السلام روايت است كه: خداوند تا سه روز (روز عيد غدير 18 ذيحجه و دو روز بعد) به ملائكه امر مىكند خطا و گناهى براى شيعيان و محبان اهل بيتعليه السلام ننويسند.
اين به خاطر شرافت و كرامت اين عيد بزرگ است كه اگر احياناً از شيعيان و دوستان اهل بيتعليه السلام، گناهى صادر شود بخشيده مىشود.
مثل اين روايت درباره روز نهم ربيعالاول وارد شده است. به اين مضمون، كه حذيفةبن يمان از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده است كه در حديث مفضل در باب نهم ربيعالاول فرمود:
خداوند به من وحى كرد: اى محمّد! در علم من مقرر شده است به درستى كه من فرستادگان هفت آسمان را امر كردم براى شيعيان و محبان دين شما، اين روز را عيد بگيرند، و امر كردم ثنا كنند و طلب آمرزش نمايند براى شيعيان و محبّان شما از فرزندان آدم و ملائكه نويسندگان اعمال را امر كردم از اين روز (نهم) تا سه روز قلم (نوشتن گناه) از مردم بردارند و براى كرامت تو و وصى تو گناهان ايشان را ننويسند.(صح: ص 178 و 179)
علوم غريبه
× آن طور كه ما از گذشته سلوكى استاد باخبر شديم بعضى راهها را رفته بودند و آثار آنها را مىدانستند و چشيده بودند، و آنچه متضرّر شده و يا منفعت خاص و عام برده بودند را در كيسه تجربياتشان داشتند. از چيزى كه ما را نهى مىكردند از تسخيرات و طلسمات و كه در علوم غريبه مسطور است و قضيهاى هم در اينباره داشتند كه لزومى به نوشتن آن نيست و ايشان امر به تهذيب و سلوك معرفتى و مجاهدت مىكردند. (مى: ص 98)
نهى از تسخيرات
× استاد از كارهايى كه جنبه تسخيرات داشت، نهى نموده و تجربه خويش را بازگو مىكرد و اعتقاد داشت كه اذكار و اوراد بايد با اجازه استاد باشد.
دستورى از يكى از اساتيد (سيّد افضل حسين هندى، يا حاج مستور آقا شيرازى) گرفت و انجام داد؛ لكن شرط آخرش حضور استاد بود.
جناب آقاى كشميرى در زمانى كه استادش (سفرى رفته بود يا مانع ديگرى داشت كه) نبود، در زيرزمين خانه مشغول به آن دستور مىشود، وليكن حالتى غير عادى بر او مستولى مىشود. انگار ضربهاى مىخورد و بيهوش مىشود و دو يا سه روز حالشان خوب نبوده است. استادشان اين قضيه را متوجه مىشود و كارهايى انجام مىدهد كه حالشان خوب شود. حضرت استاد فرمود: «اثرات آن فشار و ضربه گاهى اوقات در سرم پديدار مىشود». (مژ: ص 55)
× در علوم غريبه در بحث علم حروف و تقسيمات به نارى و هوائى و خاكى و مائى گويند در مثل ازدواج بايد حروف اسم زوجين سازگار باشد، آيا درست است؟
ج: خير، چه بسا حروف اسمائى سازگار نبود و طرفين با هم سازش و صلح داشتند. (آ: ص 96)
× آيا كسى علم جفر حقيقى و كامل را دارد و با اكتساب به دست مىآيد؟
ج: علم جفر چهار قاعده دارد، قاعده چهارم مستحصله است كه رمزش از غيب بايد داده شود. (آ: ص 96)
× افرادى كه تمام عمر در علوم غريبه مانند رمل و آفاق و سحر و زُبر و بيّنات و امثال اينها كار مىكنند، آيا فوقالعادگى معنوى هم دارند؟
ج: تقوا مؤثر در فوقالعادگى است، و آنهايى كه هَمّشان صرف اين علوم مىشود، معمولاً در زندگى به گرفتارىهائى مبتلا مىشوند. (آ: ص 96)
علّت آمدن به ايران
× از حضرت استاد سؤال شد: با همه علاقه به نجف، چرا به ايران آمديد؟
فرمود: «روزى در صحن اميرالمؤمنينعليه السلام بودم كسى از من پرسيد: صدّام چطور آدمىاست؟ گفتم: كلبٌ عقور يعنى سگ گزنده و نيشزن است. فردا بعضى از آشنايان برايم خبر آوردند كه اسم تو را حزب بعث در ليست دستگير شوندگان و اخراجىها نوشتند. صدّام هم كسى نبود كه از اين مسائل به سادگى بگذرد. لاجرم با خوف و عواقب بعدى و اصرار بعضى به ايران آمدم با دست خالى، حتى دفتر جزوات اذكار و اخلاق را آنها از من گرفتند». (آ: ص 36)
به خاطر اينها
× استاد در اصفهان ميهمان آقايى بود و دو نفر از شاگردان ايشان در اطاق ديگر بودند.
يكى از واردين از استاد سؤال كرد: «براى چه چيزى به ايران آمديد»؟
ايشان با دست اشاره كرد به اطاقى كه دو شاگرد خاص آنجا بودند. فرمود: «به خاطر اينها آمدم». (مژ: ص 43)
عزادارى حالت مصيبت
× ايشان در ايام مصيبت حالت مصيبت داشتند، مخصوصاً براى حضرت زهراعليها السلام بيشتر مصيبت مىگرفتند و طورى بود كه بيشتر در حال خودشان بودند و خودشان براى خودشان نوحههاى عربى مىخواندند.(مى: ص 24)
دهه عاشورا
× ايام دهه عاشورا در نجف در خانه علما روضه برقرار مىشد مانند منزل بحرالعلوم، و ايشان آنجا مىرفت.
به دو دسته در عزادارى خيلى علاقه داشت. يكى »عزاى اِماره« كه با هيجان و شور و شمشير و قمه و عَلَم مىآوردند و تا آخر اين دسته را نگاه مىكرد.
يكى در «برف البراء» با فاصله مىنشست و به شعر مداحان گوش مىداد و شاعرى معروف شعرهاى خوب مىسرود و ايشان تا آخر گوش مىداد. روز دهم (عاشورا) با حالت خاص از خانه با پاى برهنه و گل بر سر ماليده بيرون مىآمد. (مى: ص 33)
عاشورايى
× ايشان در ايام سوگوارى ائمهعليه السلام حالت به هم ريخته و پريشانى داشت و عاشورا كه مىشد ديگر عاشورايى و بىقرار بود. اگر كسى روضه مىخواند اشك مىريخت. منقلب بود و آرام و قرار نداشت. از خانه بيرون مىآمد و مىرفت كنار حرم حضرت معصومهعليها السلام؛ آنجا دستهها مىآمدند، مىنشست و تا آخر شب همانجا كنار حرم به گنبد نگاه مىكرد و مىرفت تو حال خودش و اشك مىريخت. (مى: ص 80)
× در خواندن مصيبت مانند وقايع روز عاشورا، آيا خواندن زبان حال اشكال دارد؟
ج: خير، و لازم نيست به مردم بگويد اين زبان حال است. (آ: ص 102)
علماى ظاهر علماى اهل ظاهر
× تأسف اهل معنى بر اهل دانش اين است كه: چرا اكتفا به ظواهر و اصطلاحات مىكنند، و چيزهايى كه وجدان نمىكنند و نمىچشند با اهلش در مقام ردّ و تكفير مىافتند.
حضرت استاد مىفرمودند: آنقدر جوّ حوزه علميه نجف نسبت به اخلاقيون تند بود كه اگر در مدرسه مثلاً كتاب معراج السعاده را كسى داشت مورد تنفّر قرار مىگرفت.
فرمودند: يكى از اساتيد بنده مىگفت: من مرحوم سيد على آقا قاضى را دوست مىدارم، و پول براى فاتحه او مىدهم ولى خودم (از ترس علماى ظاهر) شركت نمىكنم!!
(بواسطه) شنيدم كه استاد فرمودند: بعضى اهل دانش كه به ظاهر بسنده مىكردند، سر قبر عارف كامل و واصل سيد بحرالعوم (م 1212) نمىرفتند و دليلشان اين روايت بود كه «هركس ادعا ديدن امام زمان كرد او را تكذيب كنيد» (من ادعى الرويه فكذّبوه) و سيد بحرالعلوم ادعاى ديدن امام زمان (عج) را كرده و به بعضى همانند ميرزاى قمى ملاقات خود را گفته است!!! (صح: ص 158) فناء فانى فىاللَّه
× نهايت هدفشان اين بود كه انسان به لقاء الهى برسد و فانى فىاللَّه شود. (مى: ص 60)
اين فناى فى اللَّه است؟
× در كتاب «عارف فى الرحاب القدسيه» تأليف نوه آقا سيّد هاشم حدّاد، ص 185 آمده كه از استاد كشميرى پرسيدند: كسى به مقام فنا رسيده است؟ جواب دادند: «بله، آقاى قاضى و آقا سيّد هاشم حدّاد به فنا رسيدند».
× در كتاب دلشده از صفحه 70 به بعد براى اين موضوع شواهدى آورده كه بيشترش از كتاب روح مجرد، ص 68 تا 78 بوده كه به چند نمونه از آن اشاره مىشود:
1. آقا حدّاد فرمود:
«بسيار شده است كه به حمام مىرفتم و وقت بيرون آمدن پيراهن را وارونه مىپوشيدم».
2. يك روز با مينىبوس از كربلا با آقاى حدّاد به كاظمين آمديم و در ميان راه شاگرد راننده خواست كرايهها را اخذ كند، پرسيد: شما چند نفريد؟ آقاى حدّاد گفتند: «پنج نفر»، در حالى كه ما شش نفر بوديم و شاگرد به ايشان گفت: سيّد آخر تو خودت را حساب نمىكنى؟!
3. به وضوخانه عمومى كاظمين رفتند. آقاى حداد فرمود: «ديدم من وضو گرفتن را بلد نيستم. با خود گفتم: از اين مرد كه مشغول وضو گرفتن است بپرسم. همين كه به سراغ او رفتم، خودبهخود وضو آمد و دست به آب بردم و وضو گرفتم. آن مرد وضو گيرنده چشمش به من افتاد و گفت: آى سيّد آب، خداست! وضو، خداست! جايى نيست كه خدا نيست!»
× توضيح: بعضى از سالكين الىاللَّه كه سالها سلوك كردهاند، اين چند قضيه را به عنوان فناى فىاللَّه از عارفى كه سالها اساتيد بزرگى در عرفان را درك كرده و خودش سلوك نموده، سؤال نمودند.
ايشان فرمود:
«اين نوع قضايا صدها مرتبه براى بنده اتفاق افتاد و هيچ كدام ربط به مقام فناى فىاللَّه ندارد. يا نويسنده اين قضايا مقام فنا را خودش نچشيده، يا مىخواهد به چند قضيه، حدّاد را بزرگ كند!! و يا...
برچسبها و ربطها بر عارف راه رفته و استاد ديده، پوشيده نيست! در خانه اگر كس است، يك حرف بس است. گاهى پيرى، مريضى، خستگى و بىتوجهى سبب مىشود اين اتفاقات بيفتد».
فقير گويد: «اين نوع مسائل بسيار براى استاد كشميرى در طول ده سال اتفاق مىافتاد، حتى يكبار اشاره به مقام فنا نمىكرد. روزى هنگام صبح به منزل استاد رفتم. ايشان فرمود: صبح اسم پسر بزرگم را فراموش كردم. از همسرم سؤال كردم ايشان گفت: اسمش سيد محمود است.» (مژ: ص 66)
تعبّد از عبادتش
× فرزند استاد گفت: از روى عبادتش ما هم تعبّدى عبادت مىكرديم و با او بوديم. توى منزل مىديديم او هست، اما در واقع با ما نبود. (مى: ص 41)
× فناء فىاللَّه يعنى چه؟
ج: خود را لا شَىء ديدن، در خدا فانى شدن و هيچ حول و قوّهاى را از خود نديدن را گويند. (آ: ص 69)
× نظر جنابعالى درباره فناء فى الله چيست؟
ج: هر وقت عبد تمام كارهايش براى خدا شد و خوديت خود را نديد، فانى فىاللَّه مىشود و محو در معبود مىگردد. (آ: ص 64)
× فناء عبد، كى تحقق مىپذيرد؟
ج: آن وقتى كه اراده و عملش للَّه شد. (آ: ص 65)
× آيا بعد از ديدن حقايق و معانى، باز كسى مىشود به مقامات ظاهرى دنيا دل ببندد؟
ج: اگر كسى واقعاً حقايق را ديد، به مطالب صورى و دنيوى دل نمىبندد، اگر بست عارف حقيقى نيست و فانى در حق نشده است. (آ: ص 60)
× آيا فناء فىاللَّه در افراد ممكن است؟
ج: درباره امامان كه مقام جمعالجمعى و ولايت مطلقه دارند جاى صحبتى نيست، لكن در غير ايشان مشكل است، چه ادامه فناء لازمه دارد كه زن و بچه و خانه و... را رها كنند. (آ: ص 67)
× شما كسانى را ديدهايد كه به مقام فناء رسيده باشند؟
ج: بلى مرحوم سيد على آقا قاضى و سيد هاشم حداد. (آ: ص 65)
فقر × وقتى اخبارى درباره بعضى اهل دانش كه دنبال ثروت و دنيا هستند و با اين كه فقر، فخر پيامبر بود؛ به ايشان دادند. فرمودند: شرف اهل علم فقر است؛ چى شده است بعضى همهاش لندن (پايتخت انگلستان) مىروند و سالى يك ماشين عوض مىكنند.!! (صح: ص 149)
فرزندان برخورد با بچهها
× در برخورد با بچهها يه خورده از آنها دور بودند، براى آن كه درس داشتند، مطالعه داشتند يا مشغول ذكرى بودند. محيط تنگ نجف و بچههاى زياد، ايشان مجبور بودند يا زيرزمين باشند ما بالا باشيم، يا ايشان بالا بودند ما زيرزمين، تا خيلى بچهها سر و صدا نكنند.
خيلى خيلى به بچهها و ما محبت داشتند. اما جورى بود كه خيلى انكار بكنند يا خيلى ببوسند و... نبود. بچهها تعدادشان هفت نفر بود سه پسر و چهار دختر. (مى: ص 27)
تكرار سورهها
× توصيه نياز نداشتيم بلكه در عمل مىديديم. اين طور نبود كه بگويند اين كار را بكن، اين كار را نكن؛ از نحوه زندگىاش ياد مىگرفتيم. مثلاً من بعضى سورههاى قرآن را بدون آن كه بخوانم حفظ كردم، از بس كه ايشان تكرار مىكردند. بعضى موقعها پيش او مىنشستم، بعضى موقعها همين طورى كه سفره را داشتيم مىچيديم، ايشان قرآن مىخواندند. گاهى با او به مسجد مىرفتم و حداقل چهل دقيقه پيادهروى بود، تمام طول راه ايشان سوره يس مىخواند. (مى: ص 42)
محيط خانواده
× خيلى از كردارها و منشهايمان را در محيط خانواده پيدا كرديم، اين طور نبود كه پدرم بگويد روزه بگير، نماز بخوان، در ازدواج اين كار را بكن. خودمان مىديديم، اتوماتيكوار به چيزى كه ايشان مىخواست سوقمان مىداد. (مى: ص 42 و 43)
بزرگترين هديهها
× در خواندن نماز و گرفتن روزه مرا آزاد مىگذاشت و فشار نمىآورد؛ و رفتار و كردارش را ياد مىگرفتم؛ بزرگترين هديه اينها بود. (مى: ص 40) سى مرتبه ياسين
× نمىگفت سورههاى قرآن را حفظ كن، از خواندن و تكرار پدرم مثلاً سوره ياسين شايد بعضى روزها 30 مرتبه مىخواند، از او مىشنيدم و حفظ مىكردم. راه را آسان به من نشان داد. (مى: ص 40) ممانعت از بيرون رفتن
× هيچ وقت نمىگذاشت ما به خيابان برويم. البته علتهاى زيادى داشت، از جمله علت سياسى، ما اگر بيرون مىرفتيم، موقتى بود، مثلاً هنگامى كه پدرم به كربلا مىرفت؛ در غير اين صورت موقعى كه خودش منزل بود من بايد منزل مىماندم. (مى: ص 41 و 42)
گزارش
× ما در نجف حق خروج از خانه نداشتيم، مغرب بايد در خانه مىبوديم و هر جا مىرفتيم بايد گزارش مىداديم. (مى: ص 35)
حساسيت به رفقا
× در مورد رفقاى ما خيلى حساس بودند كه با چه كسانى نشست و برخاست مىكنيم. بعضىها را مىگفت دوست ندارم؛ با اينها رفت و آمد نكنيد. ما احساس مىكرديم همين طورى دوست ندارد اما بعدها مىفهميدم كه انصافاً آدمهاى نادرستى بودند. (مى: ص 45)
علاقه شديد به فرزندان
× ايشان مرا به اسم صدا مىكرد: على، و ما را خيلى دوست مىداشت ولى اظهار نمىكردند. شديداً به ما علاقه داشت مخصوصاً به من، ما هم همين طور صاف و ساده دوستش داشتيم. و به همين اندازه از ايشان مىترسيديم بدون اين كه عصبانى شوند.(مى: ص 44) تحصيل حوزه نجف
× در مورد تحصيل فشار مىآوردند كه من در حوزه تحصيل كنم، و مدرسههاى آن زمان را قبول نداشت در زمان بعثىها مىگفتند: مفسده است. مىدانست كه در آن مدرسه علم به ما نمىآموزند، تنها چيزى كه مىآموزند در مورد بعثىهاست و حق هم داشت. (مى: ص 42)
اصرار به آخوند شدن
× اصرار داشت من آخوند شوم، حتى برنامه عمامه گذارى گذاشت كه عمامه سرم بگذارد كه من رفتم بغداد پيش بىبى و عموهايم. بعد وقتى ديد نيامدم گفت: «حالا نمىخواهى طلبه شوى بيا نجف» و تقريباً بعد از دو ماه به نجف رفتم. (مى: ص 35)
× آقاى كشميرى دلش مىخواست پسرش سيد حسن كه هم نام جد بزرگوارشان بود، طلبه شود.
تنبيه و تربيت بچهها
× اگر بچهها اشتباهى مىكردند تنبيه مىشدند اما تنبيه بدنى نبوده، زبانى بود. در مورد تربيت بچهها و نماز و قرآن و مانند اينها به من سفارش مىكردند كه به بچهها ياد بدهم، البته خودشان هم چيزهايى مىگفتند، ولى به من واگذار مىكردند. (مى: ص 27)
ناظم مدرسه
× همه چيزش باطنى بود. مثلاً كار خلافى مىكردم، مىرفت مدرسه به ناظم مىگفت: «دل اين كه او را بزنم ندارم، من كه رفتم شما او را تذكر دهيد». (مى: ص 36)
تصميمگيرى در ازدواج
× ازدواج ماها، دست پدر و مادر بود، انتخاب دست ما نبود، مىگفت: مىخواهم دختر فلانى را برايت بگيرم، از فلان خانواده (مثلاً روحانى)؛ طبق ويژگيهايى كه خودشان داشتند. با تنها عروسش كه خيلى برخورد و رابطه و علاقه خوبى داشت و ايشان انتخاب كرده بود، خانم من بود ولى بقيه بچهها (پسرها)، اواخر (كه به ايران آمده بودند) ازدواج كردند. (مى: ص 37)
علاقه به بنده و عروس
× علاقه به بنده و خانمم داشت، خيلى رو نمىكرد و برخوردشان ملايم بود. اگر تهران مىآمد و مثلاً خانه خواهرم مىرفت، هى به مادرم مىگفت: كى برويم تهران؟ مادرم مىگفت: اينجا تهران است. مىگفت: اين جا خانه سيد محمود نيست، به خيالش تهران فقط خانه محمود است. (مى: ص 37)
فراق خسته از سفر
× آقاى كشميرى وقتى از نجف به قم آمده بودند ناراحت بودند كه از نجف دور شدهاند و اين آيه را زياد مىخواندند: «لقد لقينا من سفرنا هذا نصباً»، «موسى به يار همسفرش گفت: همانا سخت از اين سفر خسته شدهايم». (مى: ص 104 و 105)
شعلههاى فراق
× او در قم مانند آوارهها بود و مانند يك شمع كه رو به خاموشى مىرود وجودش در شعلههاى فراق و دورى مىسوخت. (مى: ص 76)
فدك
× ايشان از بعضىها بدشان مىآمد در واقع از آقاى...، سر قضيه فدك خيلى اعصابشان خرد شده بود كه آن را مال حضرت فاطمهعليها السلام ندانسته بودند!! (مى: ص 29) قالب مثالى
× قالب مثالى انسان و روح يكى است يا دو تا؟
ج: ما چهطور همديگر را مىبينيم، صورت را مىبينيم حقيقت را نمىبينيم. ما ارواح را در قالب مثال، نه حقيقت آنرا مىبينيم. (آ: ص 63)
قضاى حوائج
× درباره اين ذكر «نجاة منك يا سيدالكريم نجنّا و خلّصنا بحقّ بسماللَّه الرحمن الرحيم». فرمودند: براى همه قضاء حوائج عمومى خوب است.
حقير گويد: از بعضى بزرگان طريقت مسموع شد كه به همين عدد 786 صلوات هم گفته شود. در كتاب گوهرشبچراغ ص 162 در وصف اين ذكر گويد: براى شفاء مرضى و حصول مهمات ضروريه به تجربه ثابت شده است. (صح: ص 149)
× براى قضاء حوائج از قرآن چه بايد خواند؟
ج: شش آيه اوّل سوره حديد و چهار آيه آخر سوره حشر. (آ: ص 86)
قبور
چرا سر قبرم نيامدى؟
× يكى از تلامذه مىگويد: يك روز ايشان به وادىالسلام قم با من يا با كس ديگرى رفتند و خيلى آنجا مىرفتند. بعد كه آمدند خانه يكى (از اوليا در خواب يا مكاشفه) آمد و گفت: قبرستان آمدى، چرا به من سر نزدى؟ فردا ايشان به آدرس صاحب قبر، رفتند. (مى: ص 82)
امامزاده
× ايشان وادىالسلام قم (آخر خيابان خاكفرج) مىرفت، نزيك جمكران امامزادههايى است كه برخى از اولياء خدا آنجا دفناند و ايشان به آنجا خيلى علاقه داشت، با او مىرفتيم كنار نهر آنجا مىنشستيم. (مى: ص 81)
برنج
× حضرت استاد به برنج (كه اول حَبهاى است كه به ولايت علىبن ابيطالبعليه السلام اقرار كرد) علاقه داشت. نجف اشرف وقتى برنج خانه تمام مىشد مىرفتند سر قبر شيخ خضر شلّال واقع در عماره، غروب كه مىشد، كيسهاى برنج براى منزل استاد مىآوردند. (صح: ص 178)
× آيا براى مرحوم ميرزاى قمى مدفون در قبرستان شيخان قم دعا و ذكر خاصى مىخوانند؟
ج: مىگويند نذر ميرزاى قمى مىكنند و 100 مرتبه اللّهمّ ربِّ العَرش العظيم بعد صد صلوات و سپس سوره ياسين را مىخوانند. (ر: ص 131)
قرآن
× قرآن كتاب الهى است كه در واقع خدا با انسان صحبت مىكند، همانطور كه در نماز انسان با حق صحبت مىكند.
انس بزرگان اهل عرفان و سالكان الى اللَّه، هميشه با قرآن بوده است، تا جائى كه استفادههاى مختلف از ظاهر و باطن اين كتاب الهى مىنمودند. همانطور كه ائمهعليه السلام در استفاده از قرآن سرآمد همگان بودهاند.
حضرت استاد حافظ كل قرآن نبودند، ولى در حافظهشان آيات ممتاز بود و قبل و بعد آيات را از حفظ مىخواندند و در موارد استخاره، زياد ديده شد كه با آيات جواب مىدادند.
مىفرمودند: من در ازمنهاى كه نجف اشرف بودم، هر سه روز يك ختم قرآن مىكردم و در حل مشكل افراد، بسيار شنيده شد كه به بعضى سورهها و آيات قرآنى حواله مىدادند.
يكى از اهل دانش كه با خانوادهاش مشكلى داشت، نزد ايشان آمد راه حلى طلب كرد، فرمودند: قرآن بخوانيد تا اين مشكل حل شود. آن شخص گفت: مدتهاست كه لاى قرآن را باز نكردهام!!
گاهى سورههاى بزرگ قرآن همانند آل عمران را به بعضى كه تقاضاى دستورالعملى مىكردند مىفرمود. بعد معلوم مىشد كه طرف اصلاً حال خواندن ندارد، ايشان به خواندن قرآن مصرّ بودند و امر مىكردند.
× براى ترغيب به قرآن مىفرمود: مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى تا چهار سال در مشهد هر شبى تا به صبح قرآن ختم مىكرد و به امام رضاعليه السلام هديه مىكرد، تا به آن مقامات رسيد.
حقير فقير، وقتى از تلامذه مرحوم آيتاللَّه شيخ مجتبى لنكرانى استاد حوزه علميه نجف كه استاد، بعضى درسهاى سطح را نزد ايشان خواندند، شنيدم، اواخرعمر، قرآن بسيار مىخواند، و گاهى مىفرمود: كاش به جاى تدريس بعضى كتابها در جوانى، قرآن مىخواندم! بسيار برايم جالب بود، تا اينكه روزى مانند همين كلام را از استاد شنيدم!!
اين نكته دقيق وجدانى، مىرساند كه اقرار و اعتراف در سنين پيرى به قرآن، چقدر مىتواند الگوى خوبى براى اهل معرفت، در توجه به قرآن باشد.
اواخر عمر شريفش كه كسالت جسمانى داشتند و حال مطالعه و مراجعه نداشتند و تنها بودند و تفكر مىكردند، گاهى از آيات قرآنى مىپرسيدند. از جمله چند بار اين آيه 3 سوره ضحى را «ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى» را پرسيدند به چه معنى و منظور است. هريك از تلامذه چيزى مىگفتند، بعد بنابراين مىشد كه به تفسير مراجعه شود و جواب بياورند كه اينطور معناى آيه مىشد: «اى پيامبر ما تو را رها نكرديم و وحى را از تو قطع ننموديم و تو را مبغوض نكرديم و خشم نگرفتيم».
از جمله دستورالعملهاى ايشان به حاجتمندان و سائلان (انس با قرآن) بوده است، آرى مردان خدا از كلام محبوب لذت مىبرند و همه را دعوت به اين چشمه جوشان ازلى و ابدى مىكنند. (ر: ص 77 و 76)
× بهترين ياد از حقتعالى در چيست؟
ج: قرآن خواندن كه كلام حق است. (آ: ص 85)
يادگيرى قرآن
× استاد مىفرمود: پدرم مرا در بازار نزد كسى گذاشت كه قرآن ياد بگيريم. تازه مدارس داير شده بود، ظهر بچهها يك قوطى حلبى را با يك چوب مىزدند و مىدويدند و سر و صدا مىكردند. )مى: ص 64 و 65)
ختم قرآن
× ايشان در ماه رمضان و حتى ماههاى قبل از آن، سه روز يكبار قرآن را ختم مىكردند، يعنى روزى ده جزء و البته به كارهاى ديگر هم مىرسيدند و اين خير و بركتى بود كه از جهت زمانى در كار ايشان بود خيلى اوقات ما مىرفتيم مىديديم قرآن جلوى ايشان هست و مشغولند و بعد خودشان مىفرمودند: هر سه روزى يكبار قرآن را ختم مىكنم. (مى: ص 54 و 55)
× در نجف ختم قرآن چند روزه مىنموديد؟
ج: گاهى هر سه روز يك ختم قرآن مىكردم. (آ: ص 83)
× بنده تقريباً هر پانزده روز يك بار ختم قرآن مىكنم و اين را از ايشان به يادگار دارم. (مى: ص 50)
اهل قرآن
× من كسى را نديدم مثل ايشان اهل قرآن باشد، عجيب بود، مخصوصاً قبل از سكتهشان گاهى هر سه روز يكبار ختم قرآن مىكردند. وقتى قرآن مىخواندند چهرهشان واقعاً ديدنى بود. يك قرآن بزرگ داشتند، مىگذاشتند جلوشان و قرآن مىخواندند و آن وقت چهرهشان مثل مهتاب مىدرخشيد، معلوم بود كه در عالم ديگرى است، عجيب به قرآن علاقه داشتند. (مى: ص 77)
× درباره شيخ على زاهد قمى شاگرد ملا حسينقلى همدانى فرمودند:
«من كراراً در نماز ايشان شركت كردم و تقاضاى دستور مىنمودم، سفارش اكيد كردند كه قرآن زياد بخوانم.» (آ: ص 24)
دو سال قرآن نخواندم
× حضرت استاد فرمودند: در خانه (قبلى كوچه آبشار قم) يك نفر از كسانى كه تدريس علوم دينى مىكرد نزدم آمد. او گرفتارى داشت و از زنش خيلى ناراحت بود. از من دوائى براى رفع اين گرفتارى خواست.
گفتم: شما قرآن بخوانيد قضيه حل مىشود. آن اهل دانش گفت: دو سال است لاى قرآن را باز نكردم!!(صح: ص 173 و 174)
قرآن بخوانيد
× چند روزى به ماه رمضان 1413 ه .ق مانده بود. اهل علمى به حضرت استاد عرض كرد: مىخواهم براى تبليغ به جائى بروم. روزها منبر و نماز و كار آخوندى دارم ولى شبها بيكارم چه عملى انجام دهم؟
ايشان فرمودند: قرآن بخوانيد.
و فرمودند: اگر كسى بتواند شبهاى ماه رمضان، هزار مرتبه سوره قدر بخواند معنويت خوبى نصيبش مىشود. (صح: ص 144)
عدد و خواص سورهها
× جناب استاد درباره سوره توحيد (قل هو اللَّه احد) فرمودند:
در تمام ماه رجب 10000 مرتبه ورود دارد و براى همه چيز خوب است كه تقريباً روزى 333 مرتبه مىشود.
خواندن 1000 مرتبه در هر روز براى نورانيت، روحانيت قلب، آسان شدن امور و رزق بسيار نافع است و در روايت از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است كه كسى كه 1000 بار بخواند خود را از خدا خريده و از بندگان خالص الهى شود.
بىعدد كسى بخواند و مداومت كند طىّالارض به او داده مىشود. هميشه خواندنش يقين انسان را زياد مىكند.
همينطور اعداد بسيار دارد لكن خودم در نجف روزى 7000 هزار مىخواندم نه در يك مجلس، بلكه در تمام روز حتى در راه رفتن.
استاد موقع ورود به خانه، اين سوره را مىخواند و مىفرمود: فقر از خانه بيرون مىرود.
درباره سوره قدر (انّا أنزلناه فى ليلة القدر) مىفرمودند:
خواندن اين سوره مخصوصاً در شبهاى ماه رمضان، شبى 1000 مرتبه بسيار خوب است و اگر كسى از شب اول ماه رمضان تا شب بيست و سوم هر شبى هزار مرتبه بخواند در خواب يا بيدارى آينده آن كس را به او نشان مىدهند، خودم هم چند سال انجام دادم.
مرحوم آيتاللَّه خوئى به دستور مرحوم سيد على آقاى قاضىقدس سره آن را قبل از مرجعيت مىخواندند و آينده خود را در عالم خواب ديدند كه به مرجعيت مىرسند و در كنار انبوهى از بيتالمال مىشنوند منادى در گلدسته و مأذنه صدا مىزند: آقا ابوالقاسم خوئى وفات يافت!!
خواندن اين سوره براى رويت ملائكه خوب است.
100 مرتبه عصر جمعه براى رزق حلال مفيد است و طبق روايت از 100 رحمت، عصر جمعه 99تاى آن براى خواننده آن است.
بعضى به جاى هزار اناانزلناه در شبهاى ماه رمضان صد مرتبه سوره حم، دخان مىخوانند.
خواندن صد مرتبه اين سوره شب جمعه و عصر جمعه از مرحوم سيد على آقا قاضى به ما رسيده است.
درباره سوره حشر مىفرمودند: سوره حشر مخصوصاً چهار آيه آخر آن داراى امتيازات بسيار است: از جمله يك روش خواندن آن به اين طريق است كه يك اربعين از روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز چهلم چهل مرتبه و براى مرتبه ديگر به عكس اول شروع مىشود تا اربعين دوم تمام شود. براى استجابت دعا خوب است. دو مرتبه در نجف اشرف به اين طريق خواندم.
طريقه ديگر آن است كه هر روز يك بار اين سوره خوانده شود و چهار آيه آخر اين سوره (لَو اَنزَلنا هذَا القُرآنَ عَلى جَبَل... وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيم) به عدد خاص تكرار شود، براى قوى شدن اراده و قضاء حوائج و معنويت نيك است، چون چهار آيه آخر سوره حشر داراى اسم اعظم است.
درباره سوره فتح (انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً) مىفرمودند:
براى سالك خواندن اين سوره، به جهت رفع حجب و گشايش قلب لازم است.
درباره سوره والنجم (والنجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم و ما غوى) مىفرمودند: براى امراض صعبالعلاج هر روز خوانده شود و به امام زينالعابدينعليه السلام تقديم گردد.
درباره سوره يس مىفرمودند:
سوره يس قلب قرآن شد به خاطر چهارده معصوم است كه اينطور وارد شده يس (صلى اللَّه على محمّد و آل محمّد) والقرآن الحكيم.
در شب نيمه شعبان، سه بار اين سوره خوانده شود: يكى به نيّت سلامتى، ديگر به نيت رزق و سومى براى طول عمر.
نوعى خواندن اين سوره اين است كه از يك تا چهل هم خوانده مىشود، و براى حوائج دنيوى تقديم به امام جوادعليه السلام روزى يكبار.
به قصد فرزند و حامله شدن و ذرّيه، خواندنش خوب است و لازم نيست به كسى اين سوره را هديه كند.
نسخهاى دارم كه هفتبار سوره يس خوانده مىشود و هر يك را به يك سلطان معنوى مانند اويس قرن و... هديه مىكنند و در هر دفعه به لفظ مبين مىرسند، حاجت را از خاطر مىگذرانند.
درباره سوره بقره و آلعمران مىفرمودند: براى رزق، خواندنش اثر دارد.
درباره سوره والذّاريات مىفرمودند: براى رزق، خواندنش مؤثر است و شنيدم به بعضىها دستورى مىدادند كه اين سوره را براى تنگى روزى بخوانند.
درباره سوره انشراح مىفرمودند: براى كسانى كه قبض دارند و سينهشان تنگ و مغموم است، خواندنش خوب است و سينه را فتح و باز مىكند و مرحوم آقا سيد هاشم حّداد اين مطلب را گفتهاند و تجربه هم نشان داده است.
درباره سوره زلزال مىفرمودند: يك اربعين براى مشاهدات و تقويت باطن كنار جوى آب به عدد خاص خواندنش نيك است (لكن براى بعضى مسائل چوب و عوارض دارد).
درباره سوره والعاديات مىفرمودند: روزى 110 مرتبه خوانده شود روزى حلال فراوانى خواهد آمد و ربطش به اميرالمؤمنينعليه السلام است. از مستور آقا شيرازى به ما رسيده است.
درباره سوره حمد مىفرمودند: براى قضاى حوائج به مدت خاص روزى 149 مرتبه مجرب است.
براى احضار ارواح 40 مؤمن خواندنش با تعداد خاصى و با شكلى مخصوص، در يك اربعين را هم فرمودند.
درباره سوره نور مىفرمودند: براى روشنايى دل و قلب، صبح يك مرتبه، ظهر يك مرتبه، شب يك مرتبه خوانده شود و تقديم به اميرالمؤمنينعليه السلام شود. به اضافه (يا نور) به عدد مضبوط.
درباره سورههاى شش گانه، يعنى مسبّحات سِتّ، سوره حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن، اعلى را مىفرمودند كه مرحوم سيد على آقا قاضى، خود شبها قبل از خواب مىخواند، چه آنكه روايت دارد پيامبر هم قبل از خواب مىخواندند و مىفرمودند: در اين سورهها آيهاى است كه بهتر از هزار آيتست و امام باقرعليه السلام فرمود: كسى كه قبل از خواب بخواند نمىميرد تا آنكه حضرت قائمعليه السلام را درك مىكند و اگر بميرد در جوار پيامبر مىباشد.
سوره جنّ با عدد مخصوص و زمان معيّن براى تسخير است و سلطان دارد و كسى دنبال تسخير نرود. (ر: ص 78 الى 82)
× براى رفع حجب و گشايش صدر و فتح قلوب چه سورهاى نافع است؟
ج: سوره «انّا فتحنا» خيلى براى رفع حجب نافع است. (آ: ص 87)
× م: خواندن قرآن و ختم آن و بعضى سورهها و آيات به اعداد معيّن لازمه راه است. (آ: ص 54) خواص برخى آيات
× استاد درباره خواص بعضى آيات مىفرمودند: «آيةالكرسى سه آيه است» روزى 21 مرتبه براى حافظه خوب است.
آيه «اَلَيسَ اللَّهُ بكاف عَبدَهُ» با عدد مضبوط و ملازمت به شرايط آن، براى محتاج نشدن به خلق.
آيه «أزفَت الآزفَةُ لَيسَ لَها من دُونِ اللَّه كاشفَه» با عدد كثير، براى مكاشفات مؤثر و مفيد است.
آيه «قَالَ الَّذى عندَهُ علمٌ منَ الكتاب... تا غَنىٌّ كَريم» يك اربعين به عدد مضبوط رياضت آصف برخيا است براى اسم اعظم.
آيه «وَ عندَهُ مَفاتحُ الغَيب... كتاب مُبين» از پنجشنبه تا پنجشنبه، شبى 1000 مرتبه به اضافه يا حىُّ يا قيُّوم در هر روز به عدد خاص براى نورانيت قلب.
شش آيه اول سوره حديد «سَبَّحَ للَّه ما فى السَّموات وَ الاَرض... عليم بذاتِ الصُّدوُر» و چهار آيه آخر سوره حشر «لَو اَنزَلنا هذَا القُرآنَ... وَ هُوَ العَزيزُ الحَكيم» براى قضاء حوائج مؤثر است.
آيه نور «اَللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرض... بكُلِّ شَىء عَليم» براى ديدن امام زمانعليه السلام يك اربعين به عدد نور، بين اذان صبح تا طلوع آفتاب. نوع ديگر از اول ماه تا پانزدهم ماه، بينالطلوعين به عددى خاص و از پانزدهم تا آخر ماه به همان عدد لاالهالّااللَّه.
«آيه نور» به عدد 256 مرتبه، براى معنويت و رزق مخصوصاً بعد از نماز عشاء.
آيه «سلامٌ قولاً من رَبّ رَحيم» به عدد جمع آيه به ابجد كبير، براى اسم اعظم.
آيه «بسماللَّهالرَّحمنالرَّحيم» براى قضاء حوائج در يك هفته بعد از نماز عشاء به ابجد خودش به اضافه 132 صلوات در مجلس واحد.
در بسماللَّه خيلى چيزهاست و مداومت بر آن انسان را مستجابالدعوه مىكند.
در ايام خاص به عدد 19000 مرتبه براى اطلاع بر وقايع و آينده. (ر: ص 84 و 83 و 82)
× در آيه «نَفَختُ فيهِ من رُوحىِ» (ص 72) يا «قُلِ الرُّوحُ من اَمرِ رَبّى» (اسراء 85) ياء در اين دو (روحى، ربّى) نسبت است يا اضافه؟ (آ: ص 83)
ج: ياى اضافه، اشاره است. هرچه از كم و كيف و زمان و مكان است در عالم امر نيست، هر اضافه در آن عوالم نسبت به او اسقاط، امّا در عالم خلق چرا همه نسبتها به اوست. (آ: ص 83 و 84)
سوره توحيد
× استاد درباره سوره توحيد «قل هو اللَّه احد» مىفرمودند: «در كلّ ماه رجب ده هزار مرتبه ورود دارد، و براى همه چيز خوب است. خواندن روزى هزار مرتبه براى نورانيّت قلب و آسان شدن امور و وسعت رزق بسيار نافع است. بىعدد كسى بخواند و مداومت بر اين سوره نمايد و به او طىّالارض داده مىشود.»
استاد موقع ورود به خانه اين سوره را مىخواند و مىفرمود: فقر از خانه بيرون مىرود.
«كسى كه بخواهد يقين او زياد شود هميشه اين سوره را بخواند.»
وقتى سؤال شد بيشترين عدد اين سوره چند است؟ فرمودند: «هفت هزار، و خودم در نجف به همين عدد (نه در يك مجلس حتّى در هنگام راه رفتن) مىخواندم» (آ: ص 105)
1000 مرتبه سوره توحيد
× مرحوم استاد مىفرمود: هزار بار خواندن سوره توحيد براى نورانيت قلب و آسان شدن امور بسيار خوب است؛ بلكه براى همه چيز سوره توحيد خواندنش خوب است. براى ازدياد يقين هم بجاست.
مىفرمود: مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى مدتها روزى هزاربار مىخواند.
مىفرمود: از رياضات براى طىالارض خواندن اين سوره است.
مىفرمود: آقا سيد مرتضى كشميرى عجيب بود، نماز 1000 قل هو اللَّه احد را مىخواند كه آن دو ركعت است، ركعت اول بعد از حمد 1000 بار سوره توحيد و ركعت دوم بعد از حمد يك بار سوره توحيد خوانده شود.
پيامبر فرمود: «1- هركس هزار بار اين سوره را بخواند هر آينه نفس خود را از خدا خريده و از بندگان خاص خدا خواهد بود. 2- هركس هزار بار اين سوره را بخواند نزد خدا بهتر از هزار اسب آماده براى جنگ در راه خداست.
3- هركس هزار بار اين سوره را بخواند نمىميرد تا اينكه جايگاه خود را در بهشت ببين». (صح: ص 175)
× چه عملى را خودتان به تجربه مقرّب و خيلى مؤثر ديديد؟
ج: هزار قل هو اللَّه احد. (مژ: ص 100)
شش قل هو الله
× سوره توحيد براى هر جهت يكبار خوانده مىشود. چنانچه امام صادقعليه السلام به مفضلبن عمر فرمود: «خودت را از مردم محافظت كن با «بسماللَّهالرحمنالرحيم» و سوره توحيد (قل هو اللَّه) در شش جهت خودت بخوان، راست و چپ، پايين و بالا، جلو و عقب». (مژ: ص 31) آية الكرسى
× من اين را دقيقاً يادم هست، آيةالكرسى را مرتب مىخواند. شايد روزى 100 تا 150 بار مىخواندند؛ و سوره يس را دائم مىخواندند. (مى: ص 43)
× يك روز صبح رفتم با ايشان خداحافظى كنم بروم جبهه، قرار بود ما را بفرستند جنگهاى پارتيزانى داخل عراق.
آقاى كشميرى خيلى ناراحت و افسرده شد و من تعجب كردم. ايشان دعايى به من داد و گفت: برگشتيد اين را به من بدهيد. بعد از آن به من گفت: روزى كه رفتيد به عدد شهداى بدر براى شما آيةالكرسى خواندم.
سيصد و سيزده تا آيةالكرسى خواندن براى جوانى كه خيلى هم معلوم نيست كى هست، كى نيست براى يك پيرمرد زياد بود. (مى: ص 79)
آية الكرسى و معوذتين
× در مراجعات به محضر استاد، بعضى شكايت از اذيت شياطين و وسوسه در خيال و نفس مىكردند، ايشان مىفرمودند: آيةالكرسى و سوره قل اعوذ بربّ النّاس و سوره قل اعوذ بربّ الفلق تكرار شود، خواندنش براى دفع شياطين خوب است. (صح: ص 176)
× براى دفع شياطن چه آياتى و سُورى خوب است خوانده شود؟
ج: آيةالكرسى و معوّذتين بخواند دفع گردند. (ر: ص 137 و 138)
× آيةالكرسى را بعضى علماء علوم غريبه چنانكه در گوهرشبچراغ هم متذكر شده است يك آيه مىدانند نظر شما چيست؟
ج: آيةالكرسى سه آيه و تا «هم فيها خالدون» مىباشد. (آ: ص 84 و 85)
× براى حافظه خواندن چه آيهاى خوب است؟
ج: آيةالكرسى تا هم فيها خالدون روزى 21 مرتبه. (آ: ص 85)
سوره ياسين
× به سوره ياسين خيلى علاقه داشت و از صداى ايشان كه داشت قرآن مىخواند ما توى كوچه مىفهميديم كه آقا به خانه آمده است. (مى: ص 28)
ختمى از سوره ياسين
× فرمودند: ختمى است از سوره ياسين كه روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه تا روز چهلم چهل مرتبه خوانده مىشود. خودم آنرا انجام دادم. (صح: ص 178)
ياسين يك تا هفتاد
× ختمى داشتند كه سوره ياسين را از يك (روز اول) تا به هفتاد (روز هفتادم) مىرساندند و دوباره از هفتاد به يك برمىگشتند (كه در مجموع 139 روز مىشد) (مى: ص 73)
سه هديه از هند
× ... سوره ياسين يكى از ختومات است كه روز اول يك مرتبه، روز دوم دو مرتبه، تا روز صدم صد مرتبه.
يك نفر گفت: آقاى كشميرى را در صحن ديدم كه داشتند سوره يس را به عدد 85 مىخواند كه فرمودند: نتيجه آن اين است كه به آدم، علم مىدهد. (مى: ص 107)
× علّت اين كه سوره ياسين قلب قرآن شده چيست؟
ج: به خاطر چهارده معصومعليه السلام كه اينطور وارد شده است ياسين (صَلّى اللَّه على محمّد و آلهِ) والقرآن الحَكيم. (آ: ص 83)
× از سورهها براى طلب فرزند چه خوانده شود؟
ج: سوره ياسين به قصد حامله شدن براى فرزند، خوب است. (آ: ص 87)
× اگر ياسين قلب قرآن است، قلب سوره ياسين چيست؟
ج: سَلامٌ قُولاً من رَبّ رَحيم» (يس 58). (آ: ص 86)
سلام قولاً من ربّ رحيم
× حضرت استاد فرمودند: قلب سوره ياسين، آيه 58 است «سَلام قُولاً من رَبّ رَحيم» در آيه دو نقطه بالا و دو نقطه پائين دارد. چهار ملك موكل دارد، داراى ختوماتى است از جمله: به عدد جمع آيه يك اربعين براى روحانيت و معنويت خوب است. از حروف آيه حرف سين مورد نظر است.
از جمله ختومات اين آيه، «ختمى است كه از مرحوم سيد هاشم حدّاد نقل شده است كه: سوره ياسين را شروع به خواندن كند وقتى به اين آيه رسيد 1000 مرتبه آن را تكرار كند، بعد بقيه سوره خوانده شود». (صح: ص 153)
سوره مؤمنون
× گاهى دلم براى مولا خيلى تنگ مىشود، سوره مؤمنون را مىخوانم. اين سوره علىعليه السلام است، هديه مىكنم به روح حضرت و گاهى آقا را مشاهده مىكنم. (مى: ص 73) سوره و آيه نور
× مرحوم آيةاللَّه كشميرىرحمهم الله مىفرمود: «مدّت طولانى براى تقرّب به محضر حضرت بقيةاللَّه، روزى يك مرتبه سوره نور خوانده شود».
حضرت استاد براى اينكه شخص صاحب استخاره شود، آيه 35 سوره نور (اللَّه نور السّموات و الارض... شىء عليم) را به عدد 1014 يا 1114 در شبهاى جمعه تجويز مىفرمود. (مژ: ص 30)
آيه كاشِفَه
× حضرت استاد درباره آيه «اَزفَت الآزفَةُ×لَيسَ لَها من دُون اللَّه كاشفَةٌ» فرمودند: براى مكاشفات مؤثر است .
بعد از چاپ كتاب روح و ريحان عدهاى خواستار عدد و شرايط آن شدند، و ما توضيح داديم كه بعضى اذكار همانند اين ذكر حتماً اجازه استاد و طرف قابل لازم دارد. چرا كه اين ذكر عوارض جانبى براى ناقابل دارد.
حضرت استاد مىفرمود: من اربعينى به عدد ... توانستم در نجف بخوانم؛ ولى كسى در نجف بود كه اين ذكر را به عدد... مىخواند و از همه جا و همه كار خبر مىداد. (مهر ماه 1370)
فرمودند: من اجازه آن را از يك هندى گرفتم و خودم انجام دادم آثار زيادى دارد و براى نورانيت قلب خوب است. (آبان 1368) (صح: ص 211)
سوره دخّان
× بعضىها به جاى اين سوره قدر در شبهاى ماه مبارك رمضان سوه حم دخان را صد مرتبه در هر شب مىخواندند. (آ: ص 107)
سوره قدر
× فرمود: مرحوم آيةاللَّه شيخ محمّد حسين اصفهانى معروف به كمپانى را درك كردم و از ايشان دستورى خواستم، ايشان خواندن سوره «انّا اَنزَلناهُ فى لَيلَة القَدر» را به من وصيّت كردند و فرمودند: هركس اين سوره را بخواند از سرش تا عرش عمود از نور متصل است؛ و خودش هم روزى هزار بار اين سوره را مىخواندند». (آ: ص 24)
× استاد درباره سوره قدر «انّا اَنزَلناه فى لَيلَة القَدر» مىفرمود: «خواندن اين سوره در شب جمعه و عصر جمعه از استادمان سيد على آقا قاضىقدس سره به ما رسيده است.
صد مرتبه در عصر جمعه براى رزق حلال خوب است (و در روايت وارد شده كه در هر جمعه صد رحمت است، و نود و نه تاى آن براى خواننده اين سوره خواهد بود).
شبهاى ماه مبارك رمضان خواندن اين سوره هزار مرتبه تا شب بيست و سوم مخصوصاً براى ديدن آينده خود (در خواب يا بيدارى) مناسب است، و من هم چند سال در نجف آن را خواندم.
مرحوم آيةاللَّه خويى به دستور سيد على آقا قاضى خواندند و آينده خود را در عالم خواب ديدند. در خواب ديدند به مرجعيت مىرسند، و اموال كثيرى از بيتالمال، سهم امام و سهم سادات در اختيار ايشان قرار مىگيرد كه بايد در مصالح مسلمين به مصرف برساند و وقايع ديگرى از زندگى ايشان... و بعد منادى در مأذنه صدا مىزند كه آقا سيد ابوالقاسم خويى وفات يافت!
خواندن اين سوره مخصوصاً هزار مرتبه سبب ديدن ملائكه و فرشتگان مىشود؛ و معنويت خوبى نصيب انسان مىگردد.» (آ: ص 106)
× شبهاى ماه رمضان چه چيزى نوعاً مىخوانديد؟
ج: هزار مرتبه سوره «انّا انزلناه». (آ: ص 75)
× خواندن «انا انزلناه» به چه عدد و چه زمان از آقاى قاضى نقل شده است؟
ج: شب جمعه صد مرتبه و عصر جمعه صد مرتبه. (آ: ص 75)
× شبهاى قدر خواندن كدام سورههاى قرآن خوب است؟
ج: اگر كسى بتواند شبى هزار مرتبه سوره قدر را بخواند، روحانيت و معنويت خوبى نصيبش مىشود. (آ ص 83)
سوره بقره و آلعمران
× به سال 1367 فرمودند: سوره بقره و آلعمران براى رزق و روزى خوب است. از امام صادقعليه السلام روايت شده كه: هركس سوره بقره و آلعمران را بخواند، اين دو سوره روز قيامت بر سر خواننده آن مانند دو قطعه ابر سايه مىافكند. (صح: ص 171)
هفت سلام قرآنى
× از جمله مطالبى كه براى شفاء مريض فرموده بودند، اين بود: كه هفت سلام قرآنى با زعفران بر كاسه مثلاً چينى نوشته شود و بعد شسته شده، و آب آن را مريض بخورد نافع است.
1. سلام قولاً من ربّ رحيم (ياسين 58)
2. سلام هى حتّى مطلع الفجر (قدر 5)
3. سلام على نوح فى العالمين (صافات 79)
4. سلام على ابراهيم (صافات 109)
5. سلام على موسى و هارون (صافات 120)
6. سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (زمر 73)
7. سلام على آلياسين (صافات 30)
از قول مرحوم آقا سيد هاشم حدّاد به همين شكل براى تقويت حافظه نقل شده است. (صح: ص 173)
قابليت
× اهل علمى بعد از وفات استاد نقل كرد كه من كسالت بسيار ناراحت كنندهاى داشتم و دارم. نزد مرحوم جعفر آقا مجتهدى رفتم؛ و حضور آيت الله كشميرى رسيدم و كسالت را به اين دو بزرگوار گفتم. اما آنان نتوانستند براى من كارى كنند.
اين قضيه گذشت تا يك سال بعد همين اهل علم، حقير را ديد و سؤالاتى كرد و از جمله گفت: مىگويند آقاى كشميرى نماز نمىخوانده آيا شما نماز خواندن او را ديديد.
گفتم: عجب از شما كسى كه از خانواده مرجعيت و عرفان و سيادت است و مجتهد مسلم مىباشد؛ و بسيارى از مردم بنحو عام و خاص بوسيله ايشان هدايت يافتند؛ حال خودش نماز نمىخوانده!!
يك مرتبه به ذهنم آمد كه چرا، مرحوم جعفرآقا مجتهدى و حضرت استاد، در حياتشان توجهى به مرض او نكردند كه الآن اين سؤال را مىكند!
گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض
ورنه هر سنگ و گلى لوءلوء و مرجان نشود
(صح: ص 37)
چرا با رمز؟
× امام صادقعليه السلام فرمود: منزلت مردم را در نزد ما، از اندازه روايتشان از ما بشناسيد. عدهاى بعد از چاپ كتاب آفتاب خوبان و روح و ريحان، پرسيدند: چرا اكثر اذكار عدد و زمان و مكان و خواص آنها را با رمز نوشتيد و مطلب را ناتمام گذاشتيد و...
در جواب گفته مىشود:
1- جناب استاد اجازه به صورت عمومى ندادند؛ و از بازارى كردن مطالب پرهيز مىداشت.
2- عمل به بعضى اوراد عوارض جانبى حتى براى مؤلف دارد.
3- از روى نوشتار نسخه پيچيده نمىشود.
4- اجازه استاد حاذق و طبيب متخصصى لازم است.
5- اينها براى تيمن و يادگارى از آن استاد بوده است.
6- افراد دفتر كهنه و خرابى گذشته خود را نمىنگرند و با ذكرى مىخواهند همه چيز را بدست آورند.
7- كمال و تأثير اذكار به مراقبه نفس و نيت درست است نه صرف ذكر لسانى.
نتيجه آن كه: منزلت و مقام هر كس نزد خدا و ائمه و اولياء الهى به اندازه اتصال و معرفت و محبت است؛ و هر دعا و ذكر و نماز به اندازه نيت و عمل بالا مىرود و نتيجه مىدهد. (صح: ص 180)
قدرت جوان لبنانى
× در سال 1367 فرمودند: يك جوان لبنانى به نجف اشرف آمد و عدهاى از علماء را جذب خود كرد و به قدرتنمايى در احضار ارواح معروف شد.
به من گفتند: بيا نزدش برويم! گفتم: نمىآيم. او را به خانهام آوردند و پس از گفتگو، گفتم: هنرت چيست؟
گفت: احضار روح مىكنم. گفتم: روح پدرم آقا سيد محمد على كشميرى را احضار كن. هر كارى كرد نتوانست. گفتم: چه كار ديگر مىدانى. گفت: پسرت را خواب مىكنم. گفتم: پسر كوچكم را خواب كن. او هر كار كرد نتوانست و نااميدانه برگشت. سؤال شد، شما چه كارى مىكرديد كه هنرش را نمىتوانست بكار بگيرد. فرمود: اراده خود را جلوى اراده او قرار مىدادم، لذا نمىتوانست بكار گيرد. بعد هم دولت عراق او را دستگير كرد و به كشورش لبنان بازگردانيد. (صح: ص 170 و 171)
قدم صاحبان نفس
× از آن جايى كه ريشه سيادت حضرت استاد مبارك بود و نوه دو مرجع بودند؛ در نجف بعضى دكان داران به ايشان عرض مىكردند به حق جدت آيت الله سيد محمد كاظم يزدى اول صبح به دكان ما بيا تا رزق و روزى ما خوب شود.
اسباب بركت در زندگى، يكى قدم صاحبان نفس و سادات عظام است كه البته عقيده طالب نسبت به اين موضوع بىاثر نيست. (صح: ص 145)
قلب حرم خداست
× عبادتهايش درونى بود، هميشه به من مىگفت: «اَلقَلبُ حَرَمُ الله فَلا تُسكن فى حَرَم اللّه غَير اللّه» (قلب حرم خداست پس در حرم خدا غير خدا را ساكن مكن). (مى: ص 39)
قسم به علىعليه السلام
× روزى استاد فرمود: «براى نتيجه گرفتن بعضى اعمال مانند فلان عمل، سه بار خدا را به علىعليه السلام قسم مىدهى و سه بار علىعليه السلام را به خدا كه نامش على است، قسم مىدهى». و الفاظ و كلمات قسم را بيان داشتند.
البته قسم دهنده بايد تناسب و سنخيتى با امام علىعليه السلام داشته باشد و شأن و منزلت امام علىعليه السلام را نزد على عظيم قلباً معتقد و بزرگ بداند. (مژ: ص 37)
به جدم قسم
× استاد اگر صحبتى پيش مىآمد و مىخواست آن را بيان كند، خوب مجسّم مىكرد، تا شنونده تفهيم شود. اگر بالاتر از بيان اول مىخواست بفرمايد، مىفرمود: «به جدّم قسم»!!
گاهى همسرشان با ملاحتى خاص مىگفت: «مگر فقط شما جدّ دارى»؟! (مژ: ص 82)
قضا و قدر متأثر
× جوانى از وابستگان نزديك استاد كه استاد به او علاقه وافرى داشت، از ايران خارج و در يكى از كشورها ساكن گرديد. بنده از استاد سؤال كردم: «آيا شما در جريان رفتن او به كشور ديگر نبوديد»؟
فرمود: «به عنوان ديدن اقوام مادرى (و كار) رفت ولى آن جا ساكن شد».
استاد دل پُر دردى از اقوام آن جوان داشت كه چرا راه را نشان دادند تا آن جا ساكن شود.
به خاطر تأثّر استاد، فقير به ندرت احوال او را از ايشان پرسش مىكردم، چون يادش تأثّرآور بود. (مژ: ص 43)
× درباره قضا و قدر قضيهاى را از مدرسه جدّ شما آيت الله سيد محمد كاظم يزدى نقل كردهاند كه مختلف بوده (درباره مردن طلبهاى) آيا دو تا بودهاند يا يك طلبه؟ و جريان چه بوده؟
ج: در مدرسه جدّ ما طلبهاى از بالاى پشت بام افتاد و نمرد، و در همان اوقات طلبه ديگرى (نه همان طلبه) از بالاى تخت اطاقش مثلاً از يك مترى افتاد و مرد. (ر: ص 135)
قبض
قبض طولانى
× حضرت استاد وقتى از نجف به قم آمدند در كوچه آبشار خانهاى اجارهاى گرفتند و حال بسط داشتند و مزاج جسمانيشان معتدل بود چون بزرگى هديهاى دادند و ايشان در خيابان صفائيه خانه خريدند، بعد از مدتى نه چندان طولانى سكته كردند و سكوت و قبض همراه ايشان شد.
عرض شده مرحوم شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى گويد: هرچه ايام قبض به درازا بكشد، ايام بسط روحى هم به همان اندازه طولانى خواهد بود، شايد قبض شما دنبالهاش بسط دامنهدار باشد.
فرمودند: در مورد قبض طولانى به دنبالش بسط طولانى، چه عرض كنم؟ دعا مىكنم انشااللَّه همينطور شود كه گفتند. (مى: ص 117) قبض و كنار كشيدن
× براى آيت اللّه كشميرى هم در اثر تكرار اسماء، قبض بود و همين خيلىها را به غلط مىانداخت. طريقه ايشان هم بيشتر مقتضى قبض بود و در آن ساعاتى كه قبض داشتند، گويا خودشان را كنارى كشيدهاند.
يك نفر كه در نجف با مرحوم آقا آشنا بود مىگفت در حرم حضرت اميرعليه السلام آيت اللّه كشميرى را ديدم دنبالشان آمدم تا به صحن، ناپديد شد و قضيه تخيّلى نبود. يك روز از آقا اين قضيه را پرسيدم، فرمود: «من آن شب حالت قبض داشتم و نمىخواستم با دوستان روبرو شوم. او پشت سر من مىآمد و يك دفعه مرا نديد». (مى: ص 58)
قبض بهتر از بسط
× گاهى مىشد افرادى كه سالها در قبض مانده بودند، خدمت ايشان مىآمدند، ايشان برايشان صحبت مىكردند كه قبض بهتر از بسط است؛ قبض داعى بر حركت و دعاست و بركات ديگرى هم دارد. (مى: ص 59)
كتاب
كتابى چهارصد صفحهاى
× استاد در تاريخ 18 فروردين 1378 به لقاء ايزدى پيوست. قريب چهل روز گذشته بود كه يكى از اقوام نزديك استاد به بنده زنگ زد كه شما براى استاد كتاب ننويسيد. خودمان كتاب چهارصد صفحهاى مىنويسيم. بعد از مدّتى خبرى از نوشتن كتاب نشد. با دوستان مشورت كرديم، در مجموع نظر به نوشتن و چاپ كتاب دادند و اوّلين كتاب به نام آفتاب خوبان به چاپ رسيد و اين كتاب مژده دلدار پنجمين كتابى است كه چاپ شد و در دست شما قرار گرفت ولى از آن كتاب هيچ خبرى نشد!! (مژ: ص 87)
لسان صدق
× «لسان صدق» عنوان كتابى است كه آقاى عادل كعبى در شرح احوال و مكاشفات آيةاللَّه كشميرى به زبان عربى در 300 صفحه نوشته و در دارالاوسط بيروت لبنان به تاريخ 1427 ه.ق به چاپ رسيده است.
نويسنده در مقدمه كتاب نوشته كه از چهار كتاب ما و كتاب شيدا از هئيت تحريريه شمسالشموس استفاده كرده و واقعاً در انتقال از فارسى به عربى توانسته حق مطالب را ادا كند. اين كتاب در كشورهاى عربى زبان، مىتواند بازگو كننده انديشه و احوالات عرفانى جناب استاد باشد. (مژ: ص 56) تأليف
× وقتى از جناب استاد درباره نوشتن جزوات درسى و اخلاقى و ذكرى سؤال شد، فرمودند: من درسهاى اخلاق شيخ مرتضى طالقانى را نوشتم، جزوه اذكار و اوراد كه از بزرگان گرفتم داشتم، و بر كفايةالاصول آخوند خراسانى شرح نوشته بودم كه آيةاللَّه خوئى و آيةاللَّه ميلانى بر آن تقريظ نوشتند.
اشعارى هم به عربى سرودهام. در تشييع جنازه مرحوم حاج شيخ عباس قمى اين بيت را سرودهام:
اصبح الاسلام يبكى و الرشاد
لفقيد كان للدين عماد
لكن وقتى از عراق به ايران مىآمدم، بعثىها همه را گرفتند و از بين بردند و هيچ دفتر و يادداشتى برايم نماند. (ر: ص 119)
گلستان كشميرى
× در دنباله عرض مىكنيم: بنده وقتى چكنويس كتاب گلستان كشميرى را به تحرير درآوردم، يكى از سالكين كه نوعاً كشف و نومش رحمانى است، گفت: «در رؤيا ديدم آيةاللَّه كشميرى در اطاقى بود كه طاقچهاى كنارش داشت و دفترى كه ورقورق بوده را گرفتند كه روى آن نوشته شده بود: «گلستان كشميرى»، و به عربى واحد، اثنين، ثلاث، اربع، خمس... صفحات آن را مىشمردند».
با اين كه كتاب «گلستان كشميرى» هنوز در مقدمات اوليه تايپ بود، روح پرفتوح آن زندهياد احاطه و آگاهى كامل بر مسائلى كه در ارتباط با ايشان است، داشت.
خدايش از مزيد آلاء و مقامات مقرّبين نصيبش نمايد. (مژ: ص 87 و 86)
كتاب فتوا
× نوعاً عرفاء كامل و واصلين به توحيد، از منصب و فتوا گريزان بودند، حتى بعضىها امام جماعت عمومى را هم تقبّل نمىكردند.
نمونهاش مرحوم ملا حسينقلى همدانى، سيد احمد كربلائى، شيخ محمّد بهارى، سيد مرتضى كشميرى، سيد على آقا قاضى، علامه طباطبائى و... .
وقتى يكى از عرفا رساله عمليه نوشتند، فرمودند: براى ايشان خوب نيست. اواخر عمر شريف، به ايشان عرض كردند: بسيار كتاب فتوا نوشتند، با تأسف فرمودند:... .
عارف كامل شيخ محمّد بهارى در صفات علماء حقّه مىفرمايند: از صفات علماء آخرت يكى اين است كه: از فتوى دادن فرارى باشد، مثل فرار او از شير و افعى.
در روايت است؛ وقتى كسى وارد مسجدالنبى مىشد، اگر جمعى از صحابه نشسته بودند و چيزى از احكام سؤال مىكرد، همه آنها از ترس واقع شدن در خلاف منتظر بودند تا ديگرى جواب دهد، اينجا وجه تأمل خيلى است. (صح: ص 140)
تأسّف
× مىفرمودند: «(يكى از) تأسف(ها) و غصه(هاى) من در آمدن از نجف به ايران اين بود كه سر مرز بعثىها تمام نوشتهجات و دفترهايم را از من گرفتند.» (مى: ص 74)
× كتاب مصباحالشريعه را چهطور ديدهايد؟
ج: بسيار كتاب خوب و قابل استفادهاى است. (آ: ص 95)
× در نجف اشرف كدام كتاب عرفانى و فلسفى را مطالعه مىكرديد؟
ج: شرح اسماءالحسنى ملاهادى سبزوارى. (آ: ص 95)
× فلسفه خواندنش لازم است؟
ج: خواندن شرح منظومه ملاهادى سبزوارى واجب است و خواندن بقيه كُتب فلسفى به اختيار طرف است. (آ: ص 95)
× از درسهائى كه در نجف مىداديد، كدام كتاب برايتان گفتنش لذّت داشت؟
ج: شرح منظومه. (آ: ص 96)
كرامت
كشف و كرامات
× كشف و كرامات و رسيدن و دل بستن به آنها را اصل نمىدانستند و در عقيده به اين قضيه از بقيه بزرگانى كه قبل از ايشان بودهاند مستثنى نبودند. نظر همه بزرگان اين است كه اين قبيل امور در ميان كوچه و بازار ريخته است. (مى: ص 60)
× آقاى كشميرى سطحش از اين حرفها بالاتر بود كه كشف و كرامت برايش مهم باشد. به ما هم مىفرمودند: اينها چيز مهمى نيست، چشمتان را نگيرد. طبيعى است كه كسى وارسته باشد گير اين مسائل نمىافتد. با اين كه خودشان كرامت داشتند ولى اصلاً مهم نمىدانستند. من هميشه احساس مىكردم ايشان يك موحد كامل است. توصيهاش هم هميشه اين بود كه دنبال اين حرفها نرويد، دنبال خدا برويد. (مى: ص 81)
× گرچه در مباحث، مكاشفات، الهام، استخاره، قبور و امثال اينها كرامات هم همراه هست لكن خواستيم چند نمونه هم در اين باب درج كنيم.
اول: وقتى استاد در نجف بودند حكومت بعثى صدام اعلام كرده بود كه قمه زدن در محرم ممنوع و تهديد به قتل كرده بود. فرزند استاد و فرزند همسايه صندوق قمه و كفن را آماده و در وقت قمه زدن يك مرتبه همه آمدند و قمه زدند و بعد متفرق شدند و صندوق قمه را با كفن، فرزندشان به درون خانه آورد. بعثىها به خانه همسايه رفتند بعد به خانه استاد آمدند و درب را زدند. ايشان درب را باز كرد، بعثىها گفتند: سيدنا اسلحه داريد؟ فرمود: اسلحه من قرآن است. آنان به درون خانه آمدند و همه جا را گشتند صندوق را هم باز كردند لكن به خاطر تصرف استاد، چشم آنان قمهها و كفنها را نديد و رفتند.
دوم: يكى از دوستان، روزى سه استخاره براى ازدواج دائىاش كه استاد دانشگاه و دكتراى فيزيك داشت و در آذربايجان شرقى ساكن بود، گرفت. بعد از مدتى گفت: دائىام وصف آيةاللَّه كشميرى را شنيده بود، مىخواهد از ايشان ذكرى طلب كند، حضرت استاد، روزى 12000 بار لاالهالّااللَّه دستور فرمودند و ايشان به وسيله نامه، اين ذكر را براى دائىاش ارسال داشت. بعد از مدتى جوياى حال دائىاش شدم، گفت: ايشان استاد دانشگاه است و بعضىها را ديده و لكن وقتى نامهام را باز كرد و دستور استاد را ديد، انگار دريچهاى از حيات به رويش باز شد. بعد از شروع كارش به اينجا رسيده كه كمى كه ذكر توحيدى مىگويد، ديگر زبان ذكر نمىگويد، قلبش لاالهالّااللَّه مىگويد و برايش بسيار لذّتبخش است (واقعاً همينطور است) مىگفت: وقتى براى تدريس مىروم اين حالت برايم باقى نمىماند، امّا وقتى در تنهائى به ذكر توحيدى مشغول مىشوم، قلبم ذكر مىگويد (هنيئاً و زاداللَّه فى توفيقاته).
سوم: سالهاى پيش، روزى استاد با شيخى در تهران براى زيارت امامزادهاى مىرفتند. در آنجا نشسته بودند كه زنى با برادرش از كنارشان عبور مىكند. پس از لحظاتى آن خانم كه اصلاً حضرت استاد را نمىشناخت خدمت مىرسد و مىگويد: آقا سرم درد مىكند، آيا مىتوانيد دعائى كنيد تا درد سرم خوب شود!؟
استاد مىفرمايد: چادر را به صورت بكشيد، بعد دعائى با اشاره دست به سرش مىخواند. زن مىبيند تأثيرى مثبت داشته، عرض مىكند: آقا شوهرى داشتم دو سال قبل فوت كرده، دلم مىخواهد او را در خواب ببينم، آيا امكانش هست؟
استاد مىفرمايد: امشب شوهرت را در خواب مىبينى. فردا آن زن نزد شيخ مىرود و مىگويد: آن آقا كيست كه اين همه قدرت دارد؟ هم سردردم خوب شد و هم شوهرم را بعد از دو سال در خواب ديدم، چون ديروز از آقا سيد (يعنى استاد) جدا شدم، دو بستنى خريدم و به نيت شوهرم به فقير دادم. شب در خواب شوهرم را ديدم كه گفت: دو سال تشنه بودم، امروز خوب سيراب شدم، كه از همّت آن آقا بوده است.
چهارم: زمانى كه استاد از نجف به قم آمدند، يكى از شاگردان كه با ايشان مربوط بودند، گفت: در مشهد، خواب ديدم كه همراه استاد به محضر مبارك امام رضاعليه السلام مشرف شديم، حضرتش در ضريح تشريف داشتند. عرض كردم: اسم اعظم مىخواهم! حضرت به استاد كه همراهم بودند اشاره كردند. من خدمتشان حواله امام را گفتم. ايشان خنديدند و چيزى نگفتند.
دوباره خدمت امام عرض كردم، حضرتش به استاد حواله دادند، گفتم: آقا مىشنويد حضرت چه مىفرمايد؟ خنديدند و تبسّم كردند.
بعد از بيدارى خدمت استاد رسيدم و جريان خواب امام رضاعليه السلام را نقل كردم، فرمود: من اسم اعظم دارم، منتهى ترتيب اعمال آن را ندارم. عرض كردم: حواله به شما نمودند، فرمود: بايد ترتيب آن و اجازه آن را از حضرت اميرالمؤمنين بخواهم.
بعد خودشان طورى انشاء مطلب كردند و با حالى مخصوص نسبت به امام گفتند، بعد فرمود: شما طلب كن.
از خانه استاد بيرون آمدم، آنوقت مجرد بودم و در حجره ساكن بودم، هفت الى ده روز مكرر در بيدارى حضرت اميرالمؤمنين را مىديدم ولى جرأت بيان مطلب را به ايشان پيدا نمىكردم، اين اتفاق چند بار تكرار شد تا اينكه به استاد عرض كردم: ديگر نمىتوانم اين حال را داشته باشم، چون وضعم دگرگون شده، فرمود: پىگيرى كن! ولى من از ادامه آن ناتوان شدم، و آن حال كشف و مشاهده از بين رفت.
پنجم: اوائلى كه استاد از نجف به ايران آمده بودند، هيچگونه امكانات مادى نداشتند. يكى از اَعلام مبلغى قابل توجه به شخصى واسطه مىدهد كه به ايشان برساند امّا آن شخص مقدار زيادى از آن پول را به كس ديگرى مىدهد، استاد از اين مسئله با خبر مىشوند. روزى در قبرستان نو (با حالتى خاص) فرمودند: من نياز به پول دارم، پول برايم مىفرستند، اما واسطه، آن را به كس ديگرى مىدهد، او كشته خواهد شد. عاقبت هم آن شخص پس از مدتى در حادثهاى كشته شد. (ر: ص 60 الى 64)
× ديدگاه ايشان در مورد كرامات اين گونه بود كه اولاً اصل كرامات بر يك حساب اگر قابل توجه باشد كه نيست، جايش جداست و حتى در مورد حقش هم خيلى ممدوح نيست. (مى: ص 55)
تصرف در چشم ناظر
× يكى از شاگردان استاد گفت: »در اوايل تشرّفم به حضور استاد، شبى پس از نماز مغرب روبروى استاد در اطاقِ ايشان نشسته بودم و كسى ديگر در اطاق نبود.
سر مبارك استاد پايين بود. يك مرتبه ديدم استاد با اين هيئتى كه نشسته، قريب هفت يا هشت تاست. كمى نظر كردم، پيش خودم گفتم احتمالاً قوّه خيالم مىباشد. پس چشمم را به جاى ديگر منحرف كردم. باز به حضرت استاد نگاه كردم. ديدم استاد يكى نيست از پايين به بالا به همان هيئت استاد است. با تكرار ديدن اين قضيه كمى نَفَسَم حبس شد. بعد استاد سر بالا كرد و چيزى نفرمود و بنده به حالت اوّليه برگشتم و فهميدم كه ايشان در چشمم براى رؤيت منظور تصرّف كرده بودند.
اين قضيه در طول تاريخ حضورم در خدمت استاد فقط يكبار، آن هم در اوايل تشرّفم اتّفاق افتاد». (مژ: ص 73)
ديوانه شو
× حضرت استاد فرمودند: بعضىها در نجف مرا تهديد به مرگ كردند و يكى از آنها بيشتر با من مخالفت مىكرد، روزى به طرفم آمد و در آن حال به او گفتم. ديوانه شو! پس از مدتى كوتاه حالت جنون به او دست داد از جنابش پرسيدند: چطور شد با گفتن شما او جنون گرفت؟!
فرمودند: آن حالتى بود، در وقت خاص از من صادر شد و سريع عمل كرد.
توضيح آنكه: معروف است اولياء الهى اگر در حالتى خاص با تمام وجود چيزى را بگويند و يا بخواهند، همانطور مىشود. يعنى در وقت عادى و به نحو متعارف، اين حالت اثرى ندارد. (صح: ص 182)
مىدانم ولى نمىتوانم بگويم!!
× حضرت استاد بعضى چيزها داشتند كه يادگار گذشتگان و هديه افراد علاقمند از نجف و ايران بود، مانند تسبيح و انگشتر و ساعت و امثال اينها.
يك وقت شخصى كه تقريباً آشنا به مسائل درون منزل بود، اشياء ايشان را به سرقت برد، و آن زمان جنابش در تهران تشريف داشتند.
چون آمدند متأثر شدند كه چنين سرقت اتفاق افتاد. بعضىها وقتى سؤال از سارق مىكردند مىفرمودند: مىدانم ولى نمىتوانم بگويم!!
يكى از شاگردان خصوصى از واقعه سؤال كرد، استاد با قدرت روحى صورت سارق را به ايشان نشان دادند.
يكى ديگر از شاگردان گويد: از اينكه سارق كيست از جنابش پرسيدم، چيزى نفرمود، ولكن با القاء، نام سارق را به ذهنم وارد كرد. (صح: ص 158)
كتمان
× كتمان ايشان در حد اعلا بود و تشنه كامى را به درياى معرفت نفس مىرساند. (مى: ص 61)
ترك ادعا
× گاهى از جنابش درباره اسم اعظم، طىّالارض و رؤيت امام زمانعليه السلام سؤالاتى مىشد، اوّلاً رد مىكرد و ادّعايى نداشت و در اين موارد كتوم بود گرچه افرادى اينگونه مطالب را در حق ايشان قائل بودند. استاد مىفرمود: «گاهى از نجف تا كوفه كه يك فرسخ راه است، پياده مىرفتم و بعضى اوقات در وادىالسلام مىخوابيدم. بعضى مىگفتند: سيّد عبدالكريم اسم اعظم دارد». (مژ: ص 77)
او را نمىشناختند
× در ايران هر چند تدريس در حوزه را دوست داشت اما موقعيت براى او فراهم نمىشد و مردم هم او را آن چنان نمىشناختند. (مى: ص 53)
كربلا صبح پنجشنبه
× صبح پنج شنبه كه مىشد ديگر حواسش (براى رفتن شب جمعه به كربلا) پرت بود. (مى: ص 24)
منزوى
ايام تعطيل، پنج شنبه و جمعهها حتماً كربلا مىرفتند، و اواخر به خاطر مسائل سياسىاى كه حكمفرما بود، منزوى بود. (مى: ص 44)
كلمات قصار
× كُنه وجود حقتعالى در غايت خفا است و همه موجودات وجودشان از حق است. وجود همه تابع و اشعه آن وجود حقيقى است.
ما ذات خداوند را درك نمىكنيم. ما در فكر و عقل خود ماهيّتِ صفات را درك مىكنيم و مىفهميم، نه خود صفات و وجود حق را. ما از علّت پى به معلول مىبريم. از آثارِ صفاتِ حق به برهان لم به صفات آگاه مىشويم.
هر اسم و صفت حق يك نور مختص دارد كه در تجلّى به آن ظاهر مىشود. يك جا نور مبين، يكجا نور ابهج، و بستگى به قابليت شخص دارد.
هر وقت عبد تمام كارهايش براى خدا شد و خوديّتِ خود را نديد، فانى فىاللَّه مىشود و در معبود محو مىگردد.
عرش و كرسى و لوح و قلم كه كناياتى از علم و قدرت خدا مىباشند، در هر مرحله از ظهور و هر نشئهاى جلوه قدرت و علم هستند و اسمى به خود مىگيرند.
عبد وقتى اراده و علمش للَّه شد، فناى در حق مىشود.
حالت توجه به حق داشته باشيد، تا با خدا رفيق شويد كه او شفيق است.
ذات حق در قيامت تجلّى مىكند، امّا چون غير واجب متناهى است، نامتناهى را درك نكند و كُنه ذات را در آخرت هم درك نمىكند.
تجلّى ظهور حق در اشياء و امكنه واقع مىشود كه به رؤيت، ديده و به سمع، استماع مىشود. چنانكه صدا از درخت شنيده شد «انّى اَنا اللَّه» و تجلّى در كوه موجب شد كه موسى بىهوش شود. «فلمّا تجلّى ربَّه و للجبل جعله دكّاً و خرّ موسى صعقاً».
وجود مرض و فقر از حق است، امّا اسبابش از طرف بنده است.
فناى فىاللَّه يعنى خود را لا شىء ديدن. در خدا فانى شدن و هيچ حول و قوّهاى را از خود نديدن را گويند.
ذكر «هو» اشاره به ذات دارد و هويّت مطلقه است.
اسم «اللَّه» اسم ذاتى است كه جامع صفات كماليه و جماليه است.
قولِ حق، فعلش مىباشد، در هر وقت و زمان كه باشد.
بهترين ياد از حقتعالى خواندن قرآن است كه كلام حق مىباشد.
خلاصه سلوك در ترك ماسوىاللَّه است.
كنه ذات حقتعالى ادراك نمىشود، نه در دنيا و نه در آخرت.
با خدا دوست شويد و توجّه به خدا داشته باشيد.
همه استعداد دارند، لكن توفيق الهى بايد شامل حال شود.
شما توكّلتان بايد به خدا قرص و محكم باشد.
توجّهت به يكجا باشد، نه همه جا. فقط به خدا توجّهت راست و مستقيم و صادق باشد.
خدا را بندگى كنيد. (مژ: ص 107 الى 110)
لباس
بخشش لباسها
× با موافقت حضرت استاد، همسر مكرّمه ايشان لباسهاى آقا را از پيراهن و قبا و عبا بخشش مىكردند و دوستان لباسها را به عنوان تبرّك مىگرفتند و مىپوشيدند. (مى: ص 91)
لباس دامادى
× در تاريخ 5 ذيحجه 1413 ه .ق (1370 ش) در مشهد اردهال كاشان كه زيارتگاه شاه سلطانعلى فرزند بلافصل امام باقرعليه السلام است در جمع خواص فرمودند: من شب عروسى خواستم دنبال ذكر الهى بروم، نگذاشتند. صبح عروسى رفتم به وادىالسلام نجف. به دنبالم فرستادند كه علماء مىخواهند به ديدن شما بيايند.
لباس دامادى را يكبار پوشيدم، گفتم: طلبههاى مدرسه علميه جدّ ما (آيةاللَّه سيد محمّد كاظم يزدى) چيزى ندارند، خجالت مىكشم من لباسى نو داشته باشم و آنان نداشته باشند!! (صح: ص 143)
لقاءاللَّه
× براى لقاء الهى چه چيزى بايد محو شود تا ملاقات انجام گيرد؟
ج: شرك خفى و جلى بايد از بين برود «فَلا يُشرك بعبادةِ رَبِّهِ اَحَدا». (ر: ص 138)
× آيا ملاقات و لقاء خدا سلسله مراتبى است يا اسباب قبلى هم دارد؟
ج: حديث قدسى است: (تَجَرَّد تَجَوَّع تَصِل تَرانى) اى موسى مجرد شو و جوع را شيوه خود كن تا به من متصل شوى و مرا ملاقات كنى، اسباب را متذكر مىشود. (ر: ص 135)
مكاشفات
× از آنجائى كه براى اهل معرفت، به سبب تهذيب و صفاى باطن، و رفع حجب، مكاشفات با اختيار و بىاختيار دست مىدهد، و مشاهدات رحمانى از چشمه فيوضات جلالى و جمالى به شهود مىرسد، و معانى و حقايق برايشان كشف مىشود، حضرت استاد از اين نعم باطنى برخوردار بودند به حدّى كه قابل حصر نبود.
× ايشان مكاشفات عجيبى داشت. (مى: ص 83)
× ايشان به طور كلى روى مكاشفات خودشان هم خيلى تأكيد نمىكردند و تا مطمئن نمىشدند، ارزشى برايش قائل نمىشدند (كه فرمود: كسى كه حقايق را واقعاً ديده به مطالب صورى دل نمىبندد) (مى: ص 84)
× مرحوم امام خمينىقدس سره در وصيت به فرزندش مىفرمايد: پسرم آنچه در درجه اول به تو نصيحت مىكنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهّال است و از منكرين مقامات اولياء نباشى، اينان قطاع طريق حق هستند.
شهود تجلى افعال را «محاضره» و شهود تجلى ذات را «مشاهده» مىنامند. «مكاشفه» حالتى است كه در بيدارى در مدتى كوتاه انسان چشم بصيرتش باز مىشود و مطالبى را از غيب مىبيند. شايد بتوان گفت كه از دقيقترين مسائل عرفانى همين مكاشفه است چه آنكه قوّه خيال و وهم و تصورات قبلى گاهى دخيل در مكاشفه مىشوند، و آنگاه شخص به قضاوت مىپردازد!!
× يكى از اولياء اللَّه كه دربارهاش كتاب هم نوشتهاند، زمانى در مكاشفه ديده بود كه همه فلاسفه در برزخ در دود و آتش غرقند، غير از مرحوم آيةاللَّه كمپانىقدس سره!
اين ولىّ خدا چون درس نخوانده و از دور بر ضدّ فلاسفه چيزهايى شنيده بود، همه را (حتّى ملاصدرا و حاج ملا هادى سبزوارى و...) در دود و آتش مىبيند، اما يك فقيه متبحر را كه در فلسفه، مشهور و معروف نيست و از نظراتش در فلسفه حوزهها خبرى نيست، او را در بهشت مىبيند!!
وقتى نزد استاد از اين مقوله و آن ولّى خدا صحبت شد، بيانات ايشان اشاره داشت كه حدّ ايشان پايين است.
و در اينباره مىفرمود: مرحوم شيخ محمّد كوفى كه داستانها از او نقل مىكنند من بارها نزدش رفته بودم و با او معاشرت داشتم، آدم خوب و سادهاى بود و مكاشفاتى احياناً داشته، اما مشاهدات نبود (كه يعنى خود امام زمانعليه السلام را مشاهدتاً كنار خود ببيند) اما همهجا آن را مشاهدات نقل مىكرد و مطالب ديگرى هم فرمودند.
روزى براى استاد اين مطلب را نقل كردند كه يكى از اهل مكاشفه مطلبى را از امام هفتمعليه السلام به مرحوم آيةاللَّه شهيد دستغيب گفتند كه تا فلان تاريخ حاجتت برآورده مىشود. حاجت برآورده نشد و ايشان نزد آيةاللَّه شيخ محمّد جواد انصارى همدانىقدس سره مىآيند و مكاشفه فلان شخص را كه امام هفتم فرموده حاجتم داده مىشود، بيان مىكند و عرض مىكند: اما برآورده نشد! مرحوم انصارى همدانى مىفرمايد: آخر اين نَفس براى خود خدا دارد، پيامبر و امام هم دارد، غير آن خدا و پيامبر و امام واقعى. حضرت استاد اين مطلب را تصديق كردند. (ر: ص 52 الى 54)
ما براى نمونه چند مورد از مكاشفات استاد را براى خوانندگان طالب حقايق درج مىكنيم:
اول: استاد در منزل يكى از معروفين در سلوك و داراى مكاشفات بسيار، بودند و شيخى فاضل از اهل آذربايجان منزل آن شخص آمد و عرضه داشت: دخترم مريض است، و التماس دعا بسيار از او داشت. آن اهل سلوك گفت: مريضت خوب مىشود. استاد فرمودند:
«يك مرتبه تابوت و جنازه آن دختر جلويم پديدار شد و فهميدم دختر او مىميرد. به آن اهل سلوك گفتم دخترش مىميرد و خوب نمىشود. بعد از يك هفته سر پل آهنچى قم آن شيخ را ديدم و به من گفت: آقا دخترم مُرد. او چه مىگفت كه دخترت خوب مىشود»!!؟
دوم: فرمودند:
«بعضى مرا اذيت مىكردند، براى دفع اذيّت آنان چند بار سوره انّا انزلناه را خواندم به روح مرحوم آقاى قاضى تقديم كردم و از ايشان استمداد جستم. در مكاشفه آقاى قاضى را ديدم كه با اشاره با انگشتان اين كلام را فرمودند: «انّا كفيناكَ المُستهزِئين». يعنى ما شرّ آنها را از تو دور مىكنيم. همينطور هم شد و آن شخص بعداً فلج شد».
سوم: فرمودند:
«وقتى در سرداب خانه در نجف اشرف مشغول ختم «اللَّهالصمد» بودم، يكمرتبه كشفى واضح مشهودم شد. پس ديدم حوريان بهشتى جلويم بسيار ظاهر شده و نزد آنها يك سينى زيباست كه وسط آن خيلى عالى نوشته شده بود «اللَّهالصمد» كه وصفش قابل توصيف نيست».
وقتى سؤال شد همه چيز به كشف برايتان رخ مىدهد؟
فرمودند: «نه، گاهى به صورت الهام است كه به دلم تفهيم مىشود».
چنانكه روزى شخصى منزل استاد آمد و صداى تلويزيون در خانه شنيده مىشد. آن شخص براى اينكه خودى نشان بدهد گفت: اين صداى تلويزيون حرام است. استاد فوراً (به الهام قلبى) فرمودند:
«بلند شو، برو، حرام آن است كه ديروز صبح سيلى به صورت عيالت زدى و فلان فحش را دادى». (آ: ص 47 و 46 و 45)
چهارم: يكى از مريدان به استاد عرض مىكند: دختر فلان شخص از اهل آمل مريض است و مىخواهند او را به خارج كشور براى مداوا ببرند، شما دعا كنيد تا خوب شود.
استاد فرمود: جنازه دختر برايم كشف شده و به آن شخص گفتم: خارج بردن اثر ندارد. ولى آنها دختر را براى مداوا به خارج بردند و در همانجا درگذشت.
پنجم: وقتى استاد با يكى از تلامذه خود كه سيد نبود، به زيارت امامزاده شاه سيد على در شهر قم، خيابان باجك كه از نوادگان حضرت ابوالفضلعليه السلام است مىروند، استاد نگاه به لوستر بالاى قبر مىكند، به مكاشفه دخترى را در ميان آن مىبيند كه به استاد مىگويد: من سيده هستم، عيال اين تلميذ شما خواهم شد. بعد استاد به تلميذ همراه خود مىفرمايد: شما ازدواج خواهيد كرد و همسرتان از سادات خواهد بود. بعد از مدتى با دختر سيدهاى ازدواج كردند.
ششم: يكى از آقازادگان قم خدمت استاد مىرسد، به او مىفرمايد ديشب پدرت از بارگاه حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام فاصله مىگرفت علتش چيست؟
او نزد پدر مىآيد و از شب گذشته و اينكه كجا بودند جويا مىشود، مىگويد: ديشب به ديدن فلان شخص رفتم.
آن شخص اهل دانش از نظر باطنى نسبت به ولايت مطلقه مشكل داشته بود، ايشان مطلب استاد را براى پدر نقل مىكند.
خوانندگان عزيز دقت كنيد كه مجالست با افرادى كه به ائمه و حضرت زهراءعليها السلام از نظر اعتقادى و محبّت مشكل دارند، دورى و بُعد از آنان را موجب مىشود.
هفتم: روزى استاد به اتفاق شيخى از تلامذه به قبرستان وادىالسلام قم (خاكفرج) مىروند و قبر يكى از بندگان ذاكر حق و محبّ حضرت مولىالموّحدين را زيارت مىكنند، در حالت كشف روح آن صاحب قبر به استاد مىگويد: اين شيخ همراه شما، خانه مىخواهد و به زودى خانهاى برايش فراهم مىشود و همين طور هم شد. (ر: ص 55 و 54)
شبها
× او شبها مدت زيادى بيدار بود و از اين تاريكى لذت مىبرد، من فكر مىكنم مكاشفاتش هم شبهابود. (مى: ص 77)
بابى از معارف
× فرمودند: يك دفعه بابى از معارف (در نجف) بر من باز شد، كه آن قدر برايم سنگين بود كه اگر حرام نبود دست خودم را به سيم برق وصل مىكردم تا بميرم. (مى: ص 78)
مكشوف
× در جلسهاى خصوصى در اصفهان كه دو نفر از علماى بزرگ آن شهر نيز حضور داشتند و هر دو مرحوم شدند، صحبتى پيش آمد، استاد فرمود:
«من در هنگام نماز صبح چيزهايى مىبينم و احوالاتى بر من مكشوف مىشود و اجسادى را هم رؤيت مىكنم». (مژ: ص 23)
شش تابوت
× جناب استاد روزى در حياط خانه (استيجارى در كوچه آبشار) نشسته بودند و با حالتى حيرتانگيز ذكر «لا حول و لا قوّة الا باللَّه» را زمزمه مىكردند. گاهى نگاهى به آسمان مىانداختند و گاه آهى مىكشيدند و سر در گريبان فرو مىبردند.
سؤال شد: آيا مسئلهاى پيش آمده است؟ فرمود: ساعتى پيش كه سرگرم گفتن ذكرى بودم، ناگهان نظرم به آسمان معطوف شد. صحنهاى بسيار تكان دهنده ديدم كه در آسمان شش تابوت را فرشتگان طواف مىدهند.
به ذهنم رسيد اينان كه در تابوتند، چه كسانى هستند. آنها را از آسمان به زمين حركت و در جلوى همين تخت، تابوتها را كنار هم قرار دادند.
پس پارچههاى سبزى را كه بر روى تابوتها بود كنار زده شد، و ديدم كفنهاى آنان به خون رنگين است و تمام آنان روحانى و سالخوردهاند و صورت و محاسنشان غرق خون است. بر حيرتم افزوده شده كه اينان به چه علت كشته شدهاند.
پس يكى پس از ديگرى به صحبت درآمدند و اينطور خود را معرفى كردند: قاضى طباطبايى تبريزى، مدنى تبريزى، دستغيب شيرازى، صدوقى يزدى و اشرفى اصفهانى، و نام نفر ششم از ياد ناقل رفت. آن وقت مرحوم قاضى طباطبايى و مدنى امام جمعه تبريز شهيد شده بودند و بقيه در قيد حيات بودند. (مى: ص 115 و 114)
ديدن آقاى قاضى به كشف
× ايشان مريض احوال بود خدمتشان رسيدم، فرمودند: (روح) آقاى قاضى ديدنم آمد، هروقت مريض مىشوم، آقاى قاضى ديدنم مىآيد. (مى: ص 74)
دنياى حلال
يكى از شاگردان استاد گفت:
«اوايلى كه با استاد آشنا شدم در ماه رمضان، سوره توحيد مىخواندم و اين در جايى بود كه تبليغ رفته بودم و نماز و منبر و جلسه قرآن داشتم. روزى بعد از نماز صبح دخترى با حجاب را در كشف ديدم كه از بغل درِ اطاق به من نگاه مىكند. اصلاً از اين قضيه چيزى نفهميدم. بعد از ماه رمضان در قم خدمت استاد رسيدم و اين مطلب را به عرض استاد رساندم. ايشان فرمود: اين دنياى حلال است كه به شما رو مىآورد.»
توضيح: دنياى حلال يعنى رزق و روزى مباح و پاكيزه. (مژ: ص 84)
به سيرت خرس
× حضرت استاد فرمودند: روزى شخصيتى مرا دعوت براى ملاقات كرد. روز موعد به جايگاه او رفتم. چون يكى از دربانان آن شخصيت را ديدم، به سيرت خرس ديدم (يعنى باطن او به صفت خرس بر من ظاهر شد». (صح: ص 181)
مكاشفه
× آيا ملاكى ميان مكاشفه و معاينه هست كه تفكيك شوند؟
ج: مكاشفه فردِ ادنى، مدت زمانىاش كم است و معاينه فرد اكمل، ظهور و بروز دارد، در واقع خود مشاهَد را كنار خود مىبيند. (آ: ص 60)
× آيا احتمال دارد مكاشفه طولانى هم بشود؟
ج: بلى، اما نه خيلى زياد. (آ: ص 68)
× از آيات قرآنى براى مكاشفه كدام مؤثر است؟
ج: آيه «اَزفَت الآزفَة لَيسَ لَها من دُونِ اللَّه كاشفَة» (نجم 58). (آ: ص 87)
× عدهاى از بزرگان عرفان داراى مكاشفات بسيار بودند، سرچشمه آن از كجاست؟
ج: مكاشفات از صفاى باطن برمىخيزد. (آ: ص 64)
× اذكارى كه در كشف تأثير دارند ارتباط با قلب هم دارند؟
ج: قلب وقتى روشن شد كشف برايش حاصل مىشود به نحو لزوم و التزام، و هرقدر روشنتر شود، آثارش بيشتر است. (آ: ص 73)
× فرق ميان سير و مكاشفه چيست و نظيرش را بفرمائيد؟
ج: در قضيه شيخ مالك در وادىالسلام كه حرم امام حسينعليه السلام را مىديدم، اين مكاشفه بود. اما قضيهاى كه در باباركنالدين (قبرستان تخت پولاد اصفهان) اتفاق افتاد كه يكى از اولياء خدا آمد و مرا به نجف برد و برگرداند، اين سير بود و مكاشفه نبود. (ر: ص 131)
× شما شيخ محمد تقى لارى را ديده بوديد؟
ج: او از شاگردان سيد على آقا قاضى بوده و در اذكار و مكاشفات قوى بود و با من رفيق بود. (آ: ص 92)
مجاهده و كوشش زحمت و رياضت
× هميشه مىفرمودند: شماها زحمت بكشيد تا جاى خالى عرفا را بگيريد. در خرداد سال 1369 وقتى سؤال شد: فلانى كه بعضى عرفا را ديده چطور به دنبال اخبار اين و آن است.!!
فرمودند: اينها افراد زيادى را ديدند، لكن خودشان زحمت و رياضت نكشيدند. با تنبلى كسى به جايى نمىرسد. با زحمت مىتوان به مقامى رسيد. با رياضات مشروعه، مكاشفات و معاينات ظهور مىيابد.
آنهايى كه زحمت و رياضت مىكشند ولى ثمره خوبى به دست نمىآورند براى اين است كه: شرايط در آنها جمع نيست. (صح: ص 150)
زحمت بكشيد
× از كلمات آهنين استاد اين بود: «با تنبلى كسى به جايى نمىرسد. بايد مثل مرتاضين هند زحمت بكشيد. اگر بويى از اين راه خدا ببريد، همه چيز را رها مىكنيد. اولياء، اشخاص متلوّن را نمىپذيرند. آنهايى كه زحمت مىكشند و ثمره خوبى نمىيابند، براى اين است كه شرايط در آنها جمع نيست. بزرگان اخلاق و عرفان همه رفتند، شما زحمت بكشيد و جاى آنها را پر كنيد. با زحمت و استقامت مىتوان به مقامى رسيد.» (مژ: ص 79 و 78)
× بايد مجاهدت كرد و با تنبلى كسى به جايى نمىرسد. (آ: ص 53)
زحمت بسيار كشيده
× روزى كه من به محضر ايشان رسيدم، ديدم ايشان انواع كسالتها را دارد، ديسك كمر، تنگى نفس، پروستات و... واقعاً حال نداشت و نمىتوانست روى پا بايستد. آدم دلش مىسوخت، اما ايشان چيزى نمىگفتند، فقط مىگفتند: الحمدلله.
اين سؤال در ذهنم بود كه چرا ايشان اين طور هستند؟ زمانى كه محضر آيت اللّه بهجت رسيدم، تا مرا ديدند بدون اين كه حرفى بزنم فرمودند: «زحمت بسيار كشيده، رياضت بسيار كشيده و اينها اثر آن است.» (مى: ص 66)
× حافظ مىگويد:
قومى به جدّ و جهد گرفتند وصل دوست
قومى دگر حواله به تقدير مىكنند
شما از اين دو كدام را مىپسنديد؟
ج: قسمت اول (جدّ و جهد) را. (ر: ص 140)
× در بعضى آيات خداوند به عمل انبياء فرموده «و كذلك نجزى المحسنين» (قصص: 140) آيا اين جزا مختص انبياء است؟
ج: اگر كسى غير انبياء زحمت بكشد و تهذيب نفس كند خدا اين چنين جزايى «نجزى المحسنين» مىدهد. (آ: ص 86)
مسائل شرعى
در رجوع به اعلم، نصّ خاص وجود ندارد. نظر جناب عالى در اين مورد چيست؟
ج: قدر متيقن اكثر مطابقاً للقواعد در رجوع به اعلم است.
× نظر شما درباره مغرب همانند نظر آقاى قاضى است؟
ج: بلى استتار قرص شمس، مغرب شرعى است.
× آيا اجاره رَحم جايز است؟
ج: جائز نيست و مشكل در نسب و ارث مىشود. اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود: «وَاللّه لا يَزالُونَ حَتّى لا يَدعُو اللّه مُحَرَّماً الّا استَحَلُّوه». سوگند به خدا همواره ستم مىكنند تا اين كه هيچ حرام خدا را باقى نگذارند، مگر آن كه آن را حلال گردانند. (آ: ص 99)
× مصرف سهم امام به متعلّمين اهل خلاف چه طور است؟
ج: مصرف اول سهم امام، فقراى اهل شيعه هستند و براى غير تجويز نمىگردد.
× كسى كه در كتابش براى مراجعين در علائم بلوغ دختر يكى را خروج منى متذكر شده است، آيا از نظر اخلاقى عنوانش صحيح است؟
ج: اصلاً گفتن اين مسئله موجب فساد زنان و اشاعه كارهاى ناشايست مىشود، و نهى از تشريح و توضيح آن شده است. (آ: ص 100)
مرض
× مرض گاهى به خدا و گاهى به بنده نسبت داده مىشود. كدام درست است؟
ج: وجود مرض و فقر از حق است، اما ماهيتش كه اسباب باشد از طرف بنده است. (آ: ص 68)
مقامات
× آيا اعمال مقامآور است يا فقط ثواب و اجر صرف است؟
ج: ما فاعل ما به الوجود هستيم، بايد لياقت پيدا كنيم تا به مقامات برسيم. قرآن زياد خواندن، نماز شب و امثال اينها مقام مىآورد. چنان كه در قرآن سوره اسراء آيه 79 «مقام محمود» را به سبب نافله شب، خداوند متذكر شده است. چون عبد غفلت نكرد به عمل - نه به قصد ثواب - به مجاور حق مىرسد كه مقامى بلند است. (آ: ص 60)
× سالك به چه مرتبه از سلوك بايد برسد تا دستگيرى از ديگران كند؟
ج: به مقام كشف و شهود. (آ: ص 65)
× شما در سفر اول كه از نجف به مشهد مقدس آمديد شخص فوق العادهاى را ديديد. او چه كسى بود و چه فرمود؟
ج: وقتى او را ديدم بىاختيار او را پسنديدم و احترام شايان كردم، از او پرسيدم شما به چه چيزى به اين مقام رسيديد؟ فرمود: به «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم». (آ: ص 77)
ملكوت
× ملكوت به چه چيزى گفته مىشود؟
ج: ملكوت هر چيزى روحانيت و باطن آن چيز است كه لطافت دارد و جنبه مادى ندارد. (آ: ص 58)
ماه رجب
× جناب استاد نسبت به ماه رجب و شعبان عنايت خاص داشتند. يكبار فرمودند: اين دو ماه سريع مىگذرد؛ از ماه ولايت و نبوت، به ماه خدا. پيامبر فرمود: «رجب، ماه سرازير شدن رحمت است و خداوند در اين ماه بر بندگانش رحمت را سرازير مىكند» (به نقل از عيون اخبارالرضا 71/2)
(ماه رجب سال 1413) فرمودند: علماى قديم خودشان و زن و بچههايشان در اين ماه به عبادت و بندگى سوق مىدادند، شما هم خودتان را به عبادت و اعمالى مانند ذكر ياحىّ و يا قيّوم مشغول كنيد.
مىفرمودند: در تمام ماه رجب ده هزار سوره توحيد ورود دارد و براى همه چيز خوب است. بعد از ماه رمضان، ماه رجب افضل است.
در سال 1370 در روز آخر رجب يا اول شعبان در تقويمها اختلاف شد، فرمودند: معلوم است كه آخر ماه رجب است. (صح: ص 145)
× در ماه رجب چه عملى انجام دهيم؟
ج: هر روز 1000 مرتبه استغفار و دعاى «يا من تحل به عقد المكاره». (صح: ص 191)
ماه رمضان
× مىفرمودند: ماه رمضان ماه خداست. خواندن قرآن تأكيد شده است. هرشب صد مرتبه سوره حمدخان يا 1000 مرتبه سوره قدر خوانده شود خوب است، فلان كس (مرحوم در نجف) صد مرتبه سوره حمدخان مىخواند.
مىفرمودند: قدر متيّقن شب قدر شب 23 ماه رمضان است. خواندن سوره قدر به اذن استاد تا شب 23، هر شبى 1000 بار براى ديدن آينده خود شخص، تجربه شده است، و قضيه آيةاللَّه خوئى را از جمله آنها نقل مىكردند كه ما در كتاب روح و ريحان نقل كرديم.
گفته شد: كسى به دستور سيد على آقا قاضى هزار مرتبه سوره قدر را خواندند و اثر نديدند، آقاى قاضى فرمودند در راه رفتن آنرا خوانديد، آن شخص گفت: بله، فرمود: براى همين اثر نديديد!! (صح: ص 146)
× از ماهها كدام افضل است؟
ج: بعد از ماه مبارك رمضان، ماه رجب افضل است. در ماه رجب علماى قديم خودشان و زن و بچههايشان را به عبادت در اين ماه سوق مىدادند، شما هم به عبادت و اعمال مشغول شويد. (ر: ص 139)
ماه شعبان
× حضرت استاد نسبت به ماه شعبان كه ماه پيامبرصلى الله عليه وآله است؛ مخصوصاً به شب نيمه شعبان عنايت داشتند كه تولد امام زمان در نيمه شعبان بوده و احتمال قدر هم گفتهاند.
مىفرمودند: شب نيمه شعبان سه بار سوره ياسين يكى به نيت طول عمر و يكى به نيّت رزق و يكبار به نيّت صحت جسمانى خوانده شود؛ و خودشان هم مىخواندند. (صح: ص 145 و 146)
مرگ
سفر مرگ
× در تاريخ مهر ماه 1374 فرمودند: مرگ در پيش است كُلُّ نَفس ذَائقَةُ المَوت: هر نفسى چشنده مرگ است (آلعمران: 185) همه رفتند و اين آيه را قرائت كردند «أَفَانَ مَّاتَ اَو قُتلَ انقَلَبتُم عَلَىَ أَعقابكم... و ما كان لِنفس... كتاباً مُؤَجَّلاً...» يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله فرستاده خداست آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته برمىگرديد... هيچكسى جز به فرمان خدا نمىميرد، سرنوشتى تعيين شده است. (آلعمران 144 - 145)
در 30 آبان 1374 فرمودند: سفر نزديك است اما دست خالىام (وفّدت على الكريم بغير زاد): بر خداى كريم وارد مىشود بدون زاد و توشه اين جملهايست كه اميرالمؤمنينعليه السلام بر كفن سلمان نوشت.
آرزوى رفتن
× يك دفعه از ايشان پرسيدم: شما كسى را سراغ داريد كه آرزوى رفتن بكند؟ چون اين براى خيلىها مشكل است.
فرمود: بله، بعد يك لحظه صبر كرد و فرمود: خودم! گفتم: به حق اميرالمؤمنينعليه السلام به هيچكس نمىگويم، شما جاى خودتان را ديديد؟
فرمودند: بله، گفتم: چهطور است؟ فرمود: راحت است، الحمدللَّه. (مى: ص 70 و 71)
× در مورد استاد نيز همينطور، از جنابش سؤال شد: آيا شما موت اختيارى داريد، درست است؟ فرمود: الآن ندارم، دارنده آن داراى مقامى بس بلند است. (آ: ص 103)
معرفت
تهذيب باطن
× در زندگى معنوى عالمى عارف و وارسته بود. عمرى را در تهذيب باطن و تربيت نفس خودش، تعليم اخلاق و تعاليم دين سپرى كرد و به اوجش رسيد، خوب زندگى كرد و سعادتمندانه وفات كرد. (مى: ص 41)
معرفت الهى
× هدف از نهايت زحماتى كه سالكين مىكشيدند را اين مىدانستند كه باب معرفت الهى برايشان باز شود. (مى: ص 60)
عرفان
× مىفرمودند:«عرفان قطع از ماسوىاللَّه (غير خدا) است.» (مى: ص 68)
مجالست كنار ايشان
× روح ايشان بسيار روح مؤثرى بود. آدم وقتى كنار ايشان مىنشست احساس تأثير مىكرد و خود ايشان فرد ساخته شده و واقعاً اهل ذكر به تمام معنى بود. (مى: ص 78)
اهل معنا
× وقتى تازه به ايران آمده بود اين جمله را مىفرمود كه: «من اگر هفتهاى بگذرد و يك اهل معناى كار كرده، نبينم، اذيت مىشوم.» (مى: ص 60)
مجالست اثر سوء دارد
× حضرت استاد همنشينى با افراد نامربوط و مشغول به رياست و دنيا را براى سالكين روا نمىداشتند. يكبار فرمودند: افرادى كه در علوم غريبه مانند آفاق و سحر و رمل و... كار مىكنند كارشان گرفتارى دارد؛ حتى گاهى مجالست با آنها هم تأثير خوبى ندارد.
فرمودند: در راه رياضت و سلوك، معاشرت با زنان حتى زنان... را بايد ترك كرد.
فرمودند: با عالم غير عامل معاشرت نبايد كرد كه در سلوك تأثير سوء دارد. (صح: ص 147)
× آيا در سلوك معاشرتها هم تأثير دارد؟
ج: معاشرت با زنان اجنبى حتى... و معاشرت با علماء غير عامل را بايد ترك كرد كه در سلوك تأثير سوء دارد. (ر: ص 137)
موكل
ملك و موكّل
× اگر انسان مجاهدات نفسانى كند و به حالت تجرد برسد مىتواند با ملائكه كه مجردات نورانى هستند ارتباط برقرار كند و كار مشكلى نخواهد بود.
آنچه از ملك و فرشته در اذهان عموم و حتى اهل دانش است با آنچه خود آنان هستند، تفاوت بسيار دارد. مرحوم ملاصدرا در رساله سه اصل كه تنها كتاب فارسى ايشان است به اين نكته اشاره فرموده است.
ديدن ملائكه هم صفاى باطن و هم مراقبت لازم دارد، ذكرى را هم جناب استاد با شرايطى براى رؤيت آنان فرمودهاند كه در بحث اذكار به آن اشاره شد.
آرى انسان، اين موجود اشرف، اگر ترقى باطنى كند مَلَك به او خدمت مىكند. حضرتش مىفرمود: ملائكه انواع و اقسام دارند و ظهورات آنان هم مختلف است. حتى بوى آنان در هر جائى، خاص خودش مىباشد. مأموريتشان هم با هم فرق مىكند، و مراتب ايشان بالنسبه به بعضى ملائكه، همانند ملك مقرب، پائينتر است.
مىفرمودند: وقتى در نجف اشرف، در سرداب منزل، مشغول نماز هزار قل هو اللَّه بودم، ديدم فرشتهاى سفيد رنگ همانند پنبه، كنارم ايستاده، من ركوع مىروم او هم ركوع مىرود، من سجده انجام مىدهم او هم سجده مىكند. در همان روز مرحوم شيخ محمّد فكورى يزدى از ايران آمده و در نجف مهمان من بود، وقتى تعريف كردم او را خوف برداشت.
فرمودند: وقتى در نجف مشغول ختم ذكر اللَّهالصّمد بودم ديدم يك سينى بزرگ با رنگى زيبا با خطى عالى وسطش اللَّهالصّمد نوشته شده است و ملائكهاى بسيار زيبا دور اين سينى ملكوتى متجلى هستند.
و چون اسماء اللَّه، سور و اذكار از نظر باطنى موكّل دارند و آنان دائم در كارند، لذا اگر شخص چشم بصيرتش باز شده باشد آنها را مىبيند و به او خدمت مىكنند و اخبار مىدهند، چنانچه خود استاد داراى موكّل بود و گاهى مطالبى نقل مىكردند.
مىفرمودند: جنس موكلين نورى است و به صورت نجسالعين متشكل نمىشوند. گاهى بعضى اسماء اللَّه داراى يك موكل رئيس مىباشند و عدهاى از موكلين خادم او هستند كه باز تعداد آنان با موكلين اسماء ديگر متفاوت است.
حقير گويد: گرچه قواعدى در استخراج ملك موكل نوشتهاند چنانكه اسم عليم، موكلش معيائيل و موكل اسم حىّ يحائيل و اسم وهاب بوهائيل مىشود امّا حقيقتاً موكّل وقتى به خدمت كسى مىآيد كه خود ذاكر به آن اسم متّصف شود و به قول استاد اگر براى ذاكر گاهى مشكلى مىخواهد پيش بيايد آنان مانع از چوب خوردن ذاكر مىشوند يعنى او را كمك مىكنند.
مىفرمودند: اگر صاحب انگشترى كه بعضى اسماء بر آن حكّ شده باشد از اولياء باشد و رياضت آن اسماء اللَّه را كشيده باشد، موكّل آن انگشتر او را خدمت مىكنند.
مىفرمودند: ذكر با اخلاص گفتن مؤثرتر است تا انسان بخواهد با قواعد موكّلى را بيابد.
مىفرمودند: ذكرى شروع كردم كه 1500 عدد از آن مانده بود كه خوابم برد. كسى به من گفت: ذكرت تمام نشده. از خواب بيدار شدم ديدم شبح آن گوينده پديدار است.
مىفرمود: شيخ محمّد مىگويد: هروقت مشغول ذكر آيه نور (در وقت مشخص آن) براى ديدن امام زمانعليه السلام مىشوم، تسبيح را از دستم(موكلين آن ذكر) مىگيرند و عددش را به هم مىزنند. (ر: ص 108 الى 111)
كمك موكلين
× اذكار همه براى خود موكّل دارند، و موكلين، ذاكر را كمك مىكنند و گاهى از بعضى حوادث حفظ مىكنند و دشمن را بنحوى دفع مىنمايند؛ و گاهى در حين ذكر توجه و عنايت مىكنند.
حضرت استاد فرمودند: ذكرى شروع كردم و تعداد 1500 تا از آن باقى مانده بود كه خوابم برد كسى (موكّلى) گفت: 1500 تا مانده است. وقتى از خواب بيدار شدم، هنوز شبح او در نظرم بود. (صح: ص 211)
رام كردن موجودات نامرئى
× قدرت تصرف در فرمانبردار كردن موجودات نامرئى كار سادهاى نيست. حضرت استاد وقتى كه در خطّه بودند، به ذكر موكلين و ملائكه مشغول بودند!
يك روز مانده بود كه رياضت آن تمام شود، يكى از مجتهدين كه از دوستان حضرت استاد بودند، سلطان موكلين مازندران و گيلان را در خواب ديدند كه گفت: به آقاى كشميرى بگو...(صح: ص 211)
اقتداء ملائكه
× حضرت استاد فرمودند: در اطاق به تنهائى مشغول نماز بودم، در ركوع كه مستحب است بين دو پا را نگاه كرد، بين دو پايم را نگاه كردم.
ديدم عدهاى با لباس سفيد پوشيده و به من اقتدا كردند. متوجه شدم اينان فرشتگان مىباشند (در روايت هم آمده است، كسى كه براى نماز اذان تنها بگويد يك صف ملائكه اقتداء كنند، و اگر اقامه هم بگويد، دو صف ملائكه به مصلى اقتدا مىكنند.) (صح: ص 182)
ترور اف كِنِدى
× آقاى كشميرى فرمود: «من از اهل علمى كه موثق بود، شنيدم كه جعفر آقا مجتهدى در مدرسه فيضيه به كسى كه قصد ترور رئيس جمهور آمريكا را داشت، سه بار گفت: «بزن»!! پس جان. اف. كندى، رئيس جمهور آمريكا ترور شد.
در واقع موكّل جعفر آقا او را ترور كرد و كسى هم از قاتل او باخبر نشد. بنده اين ماجرا را از جعفر آقا پرسيدم، ايشان تأييد كرد.» (مژ: ص 41)
خلاف ظاهر
× گاهى سؤالاتى از استاد مىشد كه ايشان به خلاف آن نظريه اعتقاد داشتند. لذا در اينگونه مواقع اصطلاح «خلاف ظاهر» را استعمال مىكرد. مثلاً سؤال شد كه بعضى قائلاند كه جبرئيل همان عقل پيامبر است؟
فرمود: «خلاف ظاهر است».
سؤال شد كه چهار ملك مقرّب در واقع يكى است كه در هر مقامى اسمى به خود مىگيرد؟
فرمود: «خلاف ظاهر است».
اين عبارت ايشان كنايه از آن بود كه مطلب پرسش شده را قبول نداشتند و رد مىكردند. (مژ: ص 36)
× ملائكه به چه شكل و نوع هستند، آيا شما ديدهايد؟
ج: ملائكه انواع و اقسام بسيار دارند و ظهورات آنان هم متعدّد مىباشد، حتّى بوى آنان در جائى خاصّ است. وقتى در نجف مشغول نماز هزار «قل هو اللَّه احد» بودم، ديدم كنارم ملكى همانند پنبه سفيد مىباشد، من ركوع مىروم او هم ركوع مىكند و من سجده مىكردم او هم سجده مىكرد.
× آيا با قواعدِ، موكّل ذكر را درآوردن و خواندن چنانكه مرحوم ملا احمد نراقى در خزائن نوشته است، مؤثر است؟
ج: ذكر با اخلاص گفتن مؤثرتر است. (آ: ص 88)
× گويند جن، مسلمان و كافر دارد. آيا شما اين موجود را ديدهايد؟
ج: بارها اين موجودات الهى را ديدهام. رنگ و بو و اشكال آنها مختلف و متعدّد است.
× بعضى انگشترها موكّل دارند، چه كارى مىتوانند انجام دهند؟
ج: اگر صاحب انگشتر از اولياء خدا باشد، موكّل ذكر انگشتر، برايش خدمت مىكند.
× موكّل ذكر چه تأثيرى براى ذاكر مىتواند داشته باشد؟
ج: بعضى اذكار از نظر كيفى سنگين هستند و مشكل براى ذاكر ايجاد مىشود، موكّل مانع از چوب خوردن ذاكر مىگردد.
× موكّل به چه شكل هستند؟
ج: موكّل اوراد به همه اشكال در مىآيند، امّا به صورت حيوان نجسالعين در نمىآيند.
× موكّل اسماء الهى ملك هستند يا چيز ديگر مانند جن؟
ج: ملك هستند، لكن مراتب اينان بالنسبه به بعضى ملائكه مقرب پايينتر است.
× بعضى مىگويند: ملائكه مقرّب «چهار تا» در واقع يكى هستند، ولكن در شئون و افعال و مقام اسمى به خود مىگيرند؟
ج: خلاف ظاهر آنچه نقل شده است، مىباشد.
× بعضى گفتهاند عقل پيامبرصلى الله عليه وآله، همان ملك است كه در تجلّى به ظاهر صورت ملك جبرئيل مثلاً در مىآيد. اين صحيح است؟
ج: اين گفته هم خلاف ظاهر است. (آ: ص 89)
× آيا پيامبر ما پيامبر اجنّه (كه از نظر تكليف و جنس فرق مىكنند) نيز مىباشد؟
ج: جنس خاكى و يا نارى مانعى ندارد كه پيامبر آنها يكى باشد «يا معشر الجِنِّ و الاِنسِ الم يأتكُم رُسُلٌ منكم يقصُّون عليكم آياتى» (انعام 130).
× موكّل هر اسم الهى براى همه يكى است يا متعدد است؟
ج: عدهاى از آنان يك موكّل دارند و براى همه همان اسم است، و عدهاى هم براى همگان يكى نيست. (آ: ص 90)
× آيا فنا و مرگ در مجردّات هست، چنانكه درباره اجنّه شنيده شده است؟
ج: بلى «كلُّ من عليها فان» مجرّدات را هم مىگيرد حتى شامل اسرافيل بعد از دميدن صور هم مىشود. (آ: ص 69)
× بعضى اهل معرفت را براى نماز شب و سحر بيدار مىكنند، بيدار كننده كيست؟
ج: هم ملك و هم جنّ مؤمن، مؤمنين را براى نماز شب بيدار مىكنند. (آ: ص 70)
مسجد سهله
× بارها به من مىگفتند: مسجد سهله را نديدى چه مسجدى است. من خودم مكرر مىشنيدم كه مىگفتند: «يا حجةبن الحسن ادركنى و لا تهلكنى» و خيلى به حضرت توجه داشت. (مى: ص 80)
× شبهاى چهارشنبه به مسجد سهله مىرفتند و تا صبح آنجا بودند. (مى: ص 25)
× آيا در مسجد سهله چيزى ديديد؟
ج: بارها از نجف به مسجد كوفه و مسجد سهله پياده مىرفتم. يكبار در مسجد سهله ديدم عدهاى جهانگرد آمدند توى مسجد، يك دفعه آقايى به آنها فرمود: بيرون رويد، همگى يك مرتبه بيرون رفتند. شايد امام زمانعليه السلام بوده!! آقاى قاضى مىفرمود: مسجد سهله روز جمعه رفتنش خوب است. (ر: ص 139)
مسجد مسابك
× وقتى من ايشان را ديدم ابتدا در مسجد جمال نماز جماعت مىخواندند و بعد از مسجد جمال به مسجد بزرگترى به نام مسجد مسابك آمدند و البته روز به روز به جمعيت مردمى كه به مسجد مىآمدند، اضافه مىشد. هم براى شنيدن موعظه و نصيحتهاى او مىآمدند و هم براى استخاره. ده سال آخر هم روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته، در صحن سيدالشهداءعليه السلام نماز جماعت مىخواندند. (مى: ص 47 و 48)
مسجد كوفه
× به مسجد كوفه هم مىرفتند و تا صبح اعمال آنجا را انجام مىدادند. (مى: ص 25)
× بعضى وقتها با هم به مسجد كوفه مىرفتيم و ايشان تا صبح آنجا مىماندند و نماز مىخواندند و عبادت مىكردند. ما كه با ايشان بوديم خسته مىشديم و مىخوابيديم. ايشان به ما مىگفتند شما بخوابيد من فردا ظهر مىخوابم و مرتب در مسجد كوفه به ذكر و عبادت مشغول بودند. (مى: ص 50)
محبوبيت
× بين مردم خيلى محبوبيت داشت آنقدر كه حتى افرادى كه او را نمىشناختند، وقتى از دور ايشان را مىديدند سلام مىكردند و احترام مىگذاشتند. اگر اتفاق مىافتاد كسى به ايشان بىاحترامى مىكرد عكسالعمل نشان نمىداد. (مى: ص 49) محبوبيت فراگير
× مىتوان گفت ايشان يك محبوبيت فراگير داشتند، خيلى از افراد مىآمدند و اصرار مىكردند كه حتى فقط براى لحظهاى او را ببينند. (مى: ص 23)
ابهّت
× با اين كه ابهت داشت، همه دوستش داشتند ولى هيچ وقت گفتگو نمىكرد. با اين كه بزرگان (مملكتى) مىآمدند؛ اما اين كه بنشيند حرف بزند، درد دل كند، بگويد اين كار را بكن، اين كار را نكن، من نديدم. با اين حال دوستش داشتند. (مى: ص 39) اظهار محبتش
× اظهار محبتش در مقابل خود آدم نبود، بعدش در فراق، تعريف مىكرد. خيلى خيلى به من محبت مىكردند آن چنان كه مثلاً الان فرض كنيد من به بچههايم محبت مىكنم. (مى: ص 35)
مراد و مريد مريدان باوفا
× از نظر اجتماعى انسانى بىآلايش و ساده بود با اينكه منزوى بود، در جامعه بود. دوستدارانى كسب كرد و مريدانى باوفا داشت. (مى: ص 41)
رفته الهام بگيرد
× اوايلى كه استاد از نجف به قم آمد، به منزل يكى از اوليا كه رشتهاش محبت بود، مىرفت. فرمود: «روزى بعضى از دوستان و مريدان آن آقا از شهرستان به منزل او آمده بودند. آن آقا بلند شد كه به دستشويى برود. مريدان ساده يكى به ديگرى گفت: آقا كجا رفتند؟ ديگرى با فارسى لهجهدار گفت: آقا رفت الهام بگيرد!»
استاد، پس از نقل اين قضيه لبخندى زد و فرمود:
«اين سادهلوحان چه طور همه چيز يك نفر بزرگ را به كارهاى عرفانى او ربط مىدهند»؟! (مژ: ص 59)
مكان تاريك مكان سنگين
× قم بوديم و هوا هم گرم بود به اتفاق آقا رفته بوديم يكى از روستاهاى قم. شب خوابيديم چشمهاى هم از جلوى منزل رد مىشد و برق هم نبود. صبح كه براى نماز بلند شد فرمودند: «ديدم غبارى بر روى دلم نشسته. توجه كردم ديدم براى بودن در اين مكان است.» (مى: ص 65)
مهماننوازى مهمان دوست
× همسرشان فرمودند: ايشان مهمان دوست بودند مثلاً آقايان براى درس منزل ما مىآمدند، مىخواستند سريع از ايشان پذيرايى شود مثلاً مىگفتند: زود چايى درست كنيد، و گاهى مىگفتند: آقاى فلان آمدند زود چايى درست كنيد تا هم اهمال نكنم. اگر سه نفر مهمان داشتند مىگفتند: شش نفر كه غذا كم نيايد.!!(مى: ص 26)
مقام رضا
× تسليم بالاتر است يا مقام رضا؟
ج: در درونِ رضا، تسليم خوابيده است. (ر: ص 136)
منبر
× شما منبر هم رفتهايد؟
ج: من اصلاً منبر نرفتهام، منبر بسيار خوب است هم دنيا و هم آخرت دارد. در نجف پنج روز ايام شهادت حضرت سجادعليه السلام (از 12 محرم به بعد) كه در محرم مشهور است روضه مىگرفتيم. (ر: ص 134)
مؤمن
× مؤمن واقعى آيا آثارى هم دارد؟
ج: مؤمن اگر در جائى باشد صدهزار خانه اطراف او در بهشت و در آسايش هستند. (ر: ص 138)
نماز
× همه انبياء در گفتگو با حقتعالى، داراى نماز خاص زمان خود بودند. پيامبر را قرّةالعين نماز بود و همه ائمه و اولياى الهى به نماز علاقه وافر داشتند.
البته نماز مراتبى دارد، از توجه به لفظ و مذكور، كه هركسى به اندازه قابليت و مراقبت خود، به آن اهتمام دارد.
استاد، نماز مرحوم قاضى را متواضعانه و با توجه توصيف مىكرد و درباره مرحوم شيخ علىاكبر اراكى مىفرمود: شبها تا به صبح عبادت مىكرد، همان طور كه مستور آقا شيرازى شبها را به نماز و عبادت مىگذراند.
مىفرمودند: بعضى كه نماز مىخواندند، همراه آنان همه چيز به تسبيح و تقديس مشغول مىشد. درباره مرحوم آخوند كاشى مىفرمودند: بعضى مانند او صلاةالعارفين مىخواندند (كه توضيحش اينجا مناسب عموم خوانندگان نيست).
درباره نماز عبدالرحيم قصير مىفرمود: شيخ محسن تهرانى، خدمت جدّ ما آيةاللَّه سيد محمّد كاظم يزدى، صاحب كتاب عروةالوثقى، گلايه كمبود رزق و وضع بد مادى خود كرد، جدّ ما فرمود: چرا نماز عبدالرحيم قصير را نمىخوانى؟ او خواند و وضع ماديش خوب شد. مىفرمودند: اين نماز براى رزق خوب است، خودم خواندم اثر ديدم. اين نماز در حاشيه مفاتيحالجنان در قسمت نمازها (براى زياد شدن روزى) مىباشد كه از كتاب كافى مرحوم كلينى از امام صادقعليه السلام نقل شده. چون سائل نامش عبدالرحيم قصير بود نماز به اين نام مشهور شده است.
درباره نماز استغاثه به حضرت زهراعليها السلام كه دو ركعت است و درباره ذكر «مَولاتى يا فاطمَه اَغيثينى» كه 410 بار يا 510 بار مختلف نقلش شده است، جنابش مىفرمود: سجده 100 بار، جانب راست صورت 100 مرتبه، جانب چپ صورت 100 مرتبه، و در سجده 110 بار جمعاً 410 مرتبه مىباشد و بارها خودم آن را انجام دادهام.
در استغاثه به حضرت ابوالفضلعليه السلام اين نماز را فرموده بودند كه دو ركعت نماز حاجت خوانده شود و به حضرت ابوالفضل هديه گردد، بعد تسبيح حضرت زهراعليها السلام و باز ثوابش هديه شود و سپس 133 مرتبه «يا كاشفَ الكَرب عَن وَجه الحُسَين اكشف كَربى بحَقّ اَخيكَ الحُسَين» خوانده شود.
ديگر نماز هزار قل هو اللَّه كه دو ركعت است؛ ركعت اول بعد از حمد هزار بار سوره توحيد و در ركعت دوم يك بار سوره توحيد خوانده شود. مىفرمودند: اين نماز را مرحوم سيد مرتضى كشميرى مىخوانده. خودم در سرداب خانهام در نجف مىخواندم، فرشتهاى هم همراهم (ملك موكّل اين نماز) نماز مىخواند.
نماز حاجت را مىفرمودند: دو ركعت نماز حاجت خوانده شود و بعد از آن 5000 مرتبه لاالهالّااللَّه خوانده شود كه براى روشنائى و نورانيت خوب است. خودم چند ماه اين نماز را مىخواندم، البته عدد 20000 هم با همان دو ركعت نماز وارد شده است.
نماز حضرت جعفر طيارعليه السلام كه در كتاب مفاتيحالجنان آمده را نيز براى شفاى يك سرطانى دستور داده بودند. (ر: ص 105 الى 102)
آمادگى براى نماز
× قبل از نماز خود را آماده مىكرد و مستحبّات را انجام مىداد. (مى: ص 32)
نماز با توجه
× نمازشان خيلى نماز با توجهى بود. مكرراً ديده مىشد چهره ايشان بعد از نماز دگرگون شده، حال پيدا مىكرد. يعنى بعد از نماز مىنشست و حرف مىزد.
مىفرمود: نماز مانع امور ديگر است (الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر). (مى: ص 77) نمازهاى طولانى
× او آن چنان جذب نماز مىشد كه انگار داشت خدا را مىديد. نمازهاى بسيار طولانى و باحضور مىخواند. (مى: ص 23)
طولانى شدن نماز
× ايشان وقتى نماز مىخواندند، يك چيزهايى مىديدم كه خيلى تعجب مىكردم. نمازشان براى من دلچسب بود مثلاً يك وقت حمد مىخواندند معطل مىكردند و طول مىدادند. (مى: ص 49 و 50)
نمازشان طولانى بود
× نمازشان طولانى بود. من نماز مىخواندم و تمام مىشد، مىديدم ايشان هنوز ركعت اول نماز است. فكر مىكردم اشتباه خواندم دوباره مىخواندم. نماز عصر را هم مىخواندم، مىديدم ايشان هنوز ركعت دوم همان نماز اولى است، و ايشان جذب نماز بودند. (مى: ص 29)
× نمازش در خانه، مناجاتى بود، مخصوصاً در قنوت كه شايد نيم ساعت طول مىكشيد، حرف مىزد و اين تازه مربوط به اوايلش بود. من از نمازهايى كه مىخواند لذّت مىبردم. يكطورى صحبت مىكرد كه واقعاً دلچسب بود؛ و من با اين كه در اين عوالم نبودم لذّت مىبردم. (مى: ص 32)
نماز جماعت در كربلا
× وقتى ايشان در كربلا نماز جماعت مىخواندند، نصف حرم پر مىشد. (مى: ص 22)
خواندن نمازهاى يوميّه
× ايشان نماز صبح را در خانه مىخواندند، و بعد از تعقيبات، مشغول مطالعه و تدريس مىشدند. نماز ظهر را اغلب در مسجد بازار بزرگ مىخواندند. و قبل از غروب هم، از خانه خارج مىشدند. نماز مغرب و عشا را در صحن حضرت علىعليه السلام مىخواندند. (مى: ص 22)
تند نماز خواندن!!
× حضرت استاد درباره يكى از محبين اهل بيتعليه السلام كه با او رفاقت داشتند درباره نمازش تأسف مىخوردند و مىفرمودند: نمازش را بسيار تند مىخواند و طمأنينه ندارد «نقر كنقر الغراب»: مصداق فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله كه شخصى را ديدند كه در نماز قرار ندارد، زود سر از سجده برمىدارد. فرمودند: او سر بر زمين مىزند مثل سر بر زمين زدن كلاغ (يعنى كلاغ وقتى به طعمهاى مىرسد منقار مىزند و زود سر بلند مىكند كه مبادا دشمن قصد او كند). (مى: ص 90)
× نماز حضرت زهراعليها السلام در سجدهاش كه 510 بار يا 410 بار «يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى» است، مختلف نقل شده است. نظر جنابعالى كدام است؟
ج: من كراراً در نجف انجام دادم، همان 410 مرتبه مىباشد. (آ: ص 78)
× آيا نمازى در ارتباط با مقروض بودن و اداء آن وارد شده است؟
ج: نماز عبدالرحيم قصير كه در كتاب عروةالوثقى و مفاتيحالجنان است، تأثير دارد و من خودم تجربه كردهام. (آ: ص 75)
× نماز بىتوجه گرچه كامل نيست، آيا در صفحه اعمالش درج مىشود؟
ج: در صحيفه اعمال به نحو نماز معمولى و رفع تكليف نوشته مىگردد. (آ: ص 101)
× چه بايد كرد كه در قيامت مشكل نداشته باشيم؟
ج: قيام به صلوة. (آ: ص 103)
2
× حضرت استاد سفارش اكيد به خواندن نماز شب مىنمودند. گاهى بعضى دستورالعملى مىخواستند مىفرمود: نماز شب بخوانيد، بعضى اعمال مقام مىآورد، مانند نماز شب (عسى أن يبعثكَ ربُّكَ مقاماً محموداً) كه انسان به مقام محمود مىرسد و مجاور خدا مىشود.
توضيح: مرحوم سيد على آقا قاضى سبك نماز شب خواندنش همانند رسول اللَّهصلى الله عليه وآله بوده، بنابر نقلى كه شده الان سيره متروك گشته است. مرحوم سيد هاشم رضوى، شاگرد آقاى قاضى برايم نقل كرد كه سبك آقاى قاضى اينچنين بود كه شب كمى مىخوابيد، بعد بلند مىشد و چهار ركعت از نافله را مىخواند، با حالى كه از مناجات و ادعيه و تفكر داشت، سپس مىخوابيد، باز براى مرتبه دوم بيدار مىشد و چهار ركعت ديگر نماز نافله را مىخواند، و سپس مىخوابيد و براى بار سوم بيدار مىشد و سه ركعت بقيه نماز را مىخواند. (ر: ص 105 و 104)
× شاگردى به استاد عرضه داشت هميشه نمىتوانم نماز شب بخوانم و اين مسئله را چندين بار عرضه داشت ايشان فرمود:
«كمكم مىخوانى (و ملكهات مىشود).»
آن شاگرد گفت: «گفته استاد كمكم جامه عمل پوشيد و عادت به خواندن نماز شب در وجودم آمد». (مژ: ص 85)
× سؤال شد براى عموم طلبهها شما چه توصيهاى مىكنيد كه به مقصدى كه امام زمانعليه السلام مىخواهند، برسند؟ فرمودند: «نماز شب، تهجّد، بندگى.» (مى: ص 54)
× معمولاً نافله شب را ايشان به بچهها توصيه مىكردند كه خواندن آن خوب است. (مى: ص 28)
شب زندهدارى
× امام عسكرىعليه السلام فرمود: ان الوصول - الى اللَّه سفرٌ لا يدرك الّا بامتطاء اللّيل: اتصال و وصول به خداوند سفرى است كه جز با شب زندهدارى طى نمىشود.
در دستورالعملهاى ايشان نسبت به سالكين، مسئله بيدارى شب و رياضت در سحر بوده، و سحر را أفضل از بينالطلوعين مىدانستند.
امر به نماز شب از سفارشان اكيد ايشان بود كه رمز موفقيت سالك مىدانستند؛ و بعضى از اذكار مانند ذكر ياحى ياقيوم، ذكر يونسيه، رؤيت ملائكه و... را در سحرها مىفرمودند. (صح: ص 180 و 181)
× از آثار نماز شب چيست؟
ج: نورانيت و روحانيت؛ مرحوم آقاى قاضى سفارش به نماز شب مىكردند. (صح: ص 192)
نفس
× مراقبه نفس از واجبات است. (آ: ص 54)
× دورى از اطعمه و اغذيه لذيذ براى تهذيب نفس بهتر است. (آ: ص 54)
× به چه معيارى مىتوان فهميد كه شخص از نفس گذشته است؟
ج: اگر قلباً از مال دنيا گذشته باشد. (آ: ص 63)
× نوشتهاند يكى از عرفا نفسش سالهاى متمادى آب سرد مىخواست و به نفس اعتنائى نمىكرد. آيا در مجاهدات نفسانى، اين عدم اعتنا به خواهش نفس مهم است؟
ج: خيلى مهم است كه به نفس بها نمىداده است! (آ: ص 69)
× حديث قدسى آمده «دَع نَفسَكَ وَ تَعال» (نفست را بگذار و بيا). منظور چيست؟
ج: نفس را شياطين احاطه كردهاند. بايد آنها را از خود دور كرد، بعد به طرف خدا رفت. (آ: ص 102)
× در بعضى جاهاى قرآن مثلاً از قول حضرت موسىعليه السلام دارد «فَاخافُ أن يَقتُلُون» (قصص 33) مىترسم مرا بكشد، مؤمن كه نمىترسد كه موسىعليه السلام بترسد؟
ج: تا نفس مطمئنه نشد اين طور مىشود (در واقع كار هم بسيار بزرگ بوده است). (آ: ص 85)
× در سوره زمر آمده است «و نُفِخَ فى الصُّور... الا من شاءاللَّه» (زمر 68) اينان چه كسانى هستند كه نفخه صور به اذن خدا در آنها تأثير نمىگذارد؟
ج: اينان از صور نفس گذشته و مجرّد و ملكوتى شدهاند. (آ: ص 85 و 86)
× در مرتبه حقيت انسانى، اسمائى همانند فؤاد، نفس، قلب، روح و... را نامگذارى كردهاند، آخرين مرتبه ترقى جان انسانى كدام است؟
ج: سرّ آخرين مرحله معنوى جان انسانى است. (آ: ص 65)
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2